۱۳۸۵-۰۶-۰۵ | ۷:۴۶ بعدازظهر
25
صدا صدا صدا
تنها صداست كه ميماند
گاهي اوقات از هرچه كتاب است متنفر ميشوم
وقتي توان خواندنش را ندارم
مثل وز وز مگس در زير آفتاب تابستاني
مثل مورچه زير پا له ميشوم.
وقتي احساس ميكنم من هم يك تكاورم
و چه پيچيدهام
وقتي نميدانم كه هستم
وقتي فراموش ميكنم در عين حال كه ميانديشم وجود فيزيكي نيز دارم
فردا شايد به مرخصي رفتم گرچه به هيچوجه نميتوانم دركش كنم ولي آنقدر مضطربم كه نگو و نپرس
راستي آنطرفها كسي هست كه صداي مرا از پشت بيسيم شنيده باشد؟
پيغام كمك كمك ، كشتي ما دارد غرق ميشود.
و اينچنين است كه هنرمند به يك اثر هنري تبديل ميشود.
وقتي در اعماق گيجي، لحظهاي عاقلانه انديشيدن را انتخاب نميكني.
وقتي خودت انتخابش نميكني و وجودت را با مخ وسط دريا پرتاب ميكني تا در عالم خلصه شايد كسي صداي خفهات را از پشت بيسيم بشنود.
من حتي صداي سوت آغاز مسابقه را نيز نشنيدم، من بجز صداهاي خفه و ضعيف صداي ديگري نميشنوم.
بيشتر در اعماق دريا فرو برو تا صدايت خفهتر شود، من صداهاي خفه را دوست ميدارم.
زندگي روياييست كه در خواب سر نگهباني ميبيني، گاهي اوقات پاسبخش بيدارت ميكند و بدوبيراه ميشنوي، گاهي اوقات افسرنگهبان بيدارت ميكند و اضاف ميخوري و محكوم ميشوي بيشتر زندگي كني و بيشتر رويا ببيني.
صداي زوزهﯼ سگهاي نگهبان از ميدان مركزي به گوش ميرسد، شايد سگ بودن بهتر از گوسفند بودن باشد ولي به هرحال اگر زياد روي آسفالت سينهخيز بروي لباسهايت پاره ميشود و بهخاطر لباسهاي پارهات بايد اضاف بخوري.
خيليها مثل آن پيرمرد خردسال گيج نيستند كه فرمان ميدهد و سگها و گوسفندان را از چيدن گوجههاي باغچهاش باز ميدارد.
تنها صداست كه ميماند
گاهي اوقات از هرچه كتاب است متنفر ميشوم
وقتي توان خواندنش را ندارم
مثل وز وز مگس در زير آفتاب تابستاني
مثل مورچه زير پا له ميشوم.
وقتي احساس ميكنم من هم يك تكاورم
و چه پيچيدهام
وقتي نميدانم كه هستم
وقتي فراموش ميكنم در عين حال كه ميانديشم وجود فيزيكي نيز دارم
فردا شايد به مرخصي رفتم گرچه به هيچوجه نميتوانم دركش كنم ولي آنقدر مضطربم كه نگو و نپرس
راستي آنطرفها كسي هست كه صداي مرا از پشت بيسيم شنيده باشد؟
پيغام كمك كمك ، كشتي ما دارد غرق ميشود.
و اينچنين است كه هنرمند به يك اثر هنري تبديل ميشود.
وقتي در اعماق گيجي، لحظهاي عاقلانه انديشيدن را انتخاب نميكني.
وقتي خودت انتخابش نميكني و وجودت را با مخ وسط دريا پرتاب ميكني تا در عالم خلصه شايد كسي صداي خفهات را از پشت بيسيم بشنود.
من حتي صداي سوت آغاز مسابقه را نيز نشنيدم، من بجز صداهاي خفه و ضعيف صداي ديگري نميشنوم.
بيشتر در اعماق دريا فرو برو تا صدايت خفهتر شود، من صداهاي خفه را دوست ميدارم.
زندگي روياييست كه در خواب سر نگهباني ميبيني، گاهي اوقات پاسبخش بيدارت ميكند و بدوبيراه ميشنوي، گاهي اوقات افسرنگهبان بيدارت ميكند و اضاف ميخوري و محكوم ميشوي بيشتر زندگي كني و بيشتر رويا ببيني.
صداي زوزهﯼ سگهاي نگهبان از ميدان مركزي به گوش ميرسد، شايد سگ بودن بهتر از گوسفند بودن باشد ولي به هرحال اگر زياد روي آسفالت سينهخيز بروي لباسهايت پاره ميشود و بهخاطر لباسهاي پارهات بايد اضاف بخوري.
خيليها مثل آن پيرمرد خردسال گيج نيستند كه فرمان ميدهد و سگها و گوسفندان را از چيدن گوجههاي باغچهاش باز ميدارد.