۱۳۸۵-۰۹-۱۸ | ۵:۰۹ بعدازظهر
b
پشت همه چيز هيچ چيز است
همه جا را هيچ فرا گرفته پشت هر چيزي را كه بنگري
ژرف بنگري
هيچ چيز نيست
خودم هم باورم نمي شد
چطور مي توان پول پرست بود يا به خاطر يك زن خودكشي كرد
چطور مي توان احمق بود
چطور مي توان در سربازي ناليد
صرفا به خاطر دور بودنت از خانواده
ولي خودم نيز در شرايطش قرار گرفتم
چرا كه من نيز
انسانم
آري من نيز تمام كاستي هاي بشريت را دارم
ولي من با بقيه تفاوت‌هاي زيادي دارم
من مي دانم كه نمي دانم
ولي بقيه اينطور نيستند
و احمق ترند
و دليل موفقيتشان همين احمق بودنشان است
چرا كه احمق بودن باعث پيشرفت در دنياي مادي مي شود
تازه فهميده ام كه پركار بودن من از تنبليم ناشي مي شود
من آنقدر تنبلم كه يكجا مي نشينم و كارم را مي كنم بدون اينكه كاري به كسي و چيزي داشته باشم و از جايم تكان بخورم