۱۳۸۵-۰۹-۱۸ | ۵:۳۷ بعدازظهر
دارم دیوونه میشم

3/9/85


دارم دیوونه میشم

لیلا حق داشت از اون جواب من ناراحت بشه

من دارم دیوونه میشم

الان دلم میخواد زنگ بزنم بهش و بگم چقدر دوسش دارم، و چقدر دلم میخواد هر روز و هر شب موهاشو نوازش کنم.

کدوم حس بچه گونه ی من باعث شد بهش همچین جوابی بدم؟

به مامان بگم بره خواستگاریش؟

من عاشقشم

دارم دیوونه میشم

همیشه اول لیلا گریه میکنه بعد من

آدم مگه چندبار در زندگی همچین شانسی بهش دست میده، من لیلا رو شناختم، لیلا دختر ایده آلمه، نباید به خاطر یکسری مسائل جزئی از دست بدمش.

امیدوارم لیلا به خاطر این برخوردم رابطه رو کمرنگ نکنه و منتظرم بمونه

دارم از جوابی که بهش دادم پشیمون میشم، کاش بهش می گفتم وقت می خوام برای فکر کردن.

الان میخوام بهش زنگ بزنم و بگم هرچی تو بگی عزیزم، هرچی تو بگی

بهش تک زنگ زدم، امیدوارم زنگ بزنه.

زنگ بزن لیلا

لیلا چرا زنگ نزدی؟

منتظرم لیلا

***

ساعت داره 12 شب میشه و من باید فردا صبح به مقصد سنندج حرکت کنم، معلوم نیست دیگه کی برگردم.

دلم برای گردان تکاور تنگ شده.

تلفن زنگ زد، اشتباه گرفته بود، اونم درست موقعی که . . .

اتفاقی بود؟

علی آقا، علی آقا، مگه منزل آقای نجفی نیست؟

دارم به این فکر میکنم نکنه برادر لیلا بوده باشه.

اگه لیلا قضیه رو به مادرش میگفت مگه چی میشد؟

پشت گردنم خیلی درد میکنه

هنوزم میتونم ، دیر نشده، بهتره چند روزی فکر کنم بعد تصمیم بگیرم، فقط امیدوارم لیلا اونقدر عاقل باشه که همه چیزو خراب نکنه