۱۳۸۵-۰۹-۱۸ | ۵:۱۶ بعدازظهر
l
امروز يكشنبه 23 مهرماه است.
جمعه‌اي كه گذشت جزء بدترين روزهاي عمرم بود.
امروز يكشنبه ‌است ديگر نمي‌خواهم درباره‌ي جمعه فكر كنم.
ساعت 9 صبح است، از ساعت 12:40 ديشب معاون بودم تا بيداري كه ساعت 7 بود، درست يك ساعت قبل از بيداري چرت زدم و بدجوري به جدول خوردم كه البته بدك هم نبود.
...
از حرف‌هاي كوچه‌بازاري بگذريم
قبول دارين اينطوري نميشه ادامه داد؟
بايد يك تكاني خورد.
داشتم به اين فكر مي‌كردم كه توبه كنم و دين اسلام محض را انتخاب كنم.
ياد رمان 1984 افتادم.
آخه چطور مي‌تونم تمام چيزايي رو كه مي‌دونم فراموش كنم و راهي رو كه اومدم رو برگردم.
تازه اگه همينطوري كشكي بخوام ايدئولوژي عوض كنم باز با يك طوفان مخالف همه چيز رو مي‌بازم و بازم آواره مي‌شم.
آخه مرد حسابي تو نه اراده‌ي جنگيدن و رفتن داري نه غرورت اجازه مي‌ده برگردي، تا كي مي‌خواي كنار ايستگاه قطار قدم بزني؟
وقتي خونه بودي مي‌گفتي ميرم سربازي اونجا آدم مي‌شم وقتي اينجايي روزشماري مي‌كني برگردي خونه تا خودت رو بسازي و زندگي جديدي شروع كني، وقتي ميري مرخصي هم ميبيني همون ادم قبلي هستي و هيچي ‌هم عوض نشده.
با خوندن چندتا يادداشت فلسفي حتي از خوندن كتاب‌هاي روانشناسي هم بدم اومد و به قول معروف كس خل شدم رفت.
به قول ولي‌ا..‌حسيني: "بابا يا" البته بايد با لحجه‌ي خودش خونده بشه.
ببين الان تقريباً مسئله‌ي من روشن شده، من مي‌دونم كه داشتن ديني مثل اسلام خيلي خوبه ولي بهترين گزينه نيست و مشكلم اينه كه بهترين گزينه رو ندارم و اونقدر تنبلم و بي اراده كه هيچ تلاشي هم در ساختن بهترين گزينه نمي‌كنم.
اينجا يخورده مسئله گنگ شد و مخم گوزيد.
جواد ميگه بايد مثل فيلم "چپ دست" يك نوار ويدئويي تهيه كنم و اصول اعتقاديمو توش ضبط كنم و هر روز كه از خواب پا ميشم به زور نگاش كنم.
بابا من هرچي ايدئولوژي دارم فرداش عوض ميشه و خودمم نمي‌دونم چي شد و حسابي گمراه مي‌شم و گيج.
جمعه داشتم به اين فكر مي‌كردم سيانور چنده كه بگيرم بريزم تو غذاي جواد يا حتي به اين فكر مي‌كردم كه وقتي نمي‌تونم زندگي كنم بهتره برم بميرم.
اين فكرهارو در حالي مي‌كردم كه چندروز قبلش اونقدر سربازي و اين بازي‌ها به نظرم بچه گونه بودن كه نگو و نپرس.
آقا جان براي پسدانداراني كه انسان نام دارن بهترين گزينه داشتن دينه و بس. حالا هر چي مي‌خواد باشه.
مي‌فهمي؟
حالا هي با ايگو مبارزه كن بگو نميشه و فلان و بهمان.
اصلاً تو بيا هرچي ايدئولوژي تو كله‌ات داري به طور جداگانه بنويس تا اينقدر گيج نشي بعد بشين عين بچه‌ي آدم راهت رو مشخص كن و بگير تو مسيرت برو جلو.
نگو كه مسير من همين جنگولك بازياست، من اين مسير رو نمي‌خوام.
...
من يك حيوونم
ما حيوانيم
...
حالا بيا و درستش كن