۱۳۸۵-۰۹-۱۸ | ۵:۱۷ بعدازظهر
n
شنبه 29 مهر 85
ديشب حدود يك ساعت خوابيدم، معاوني اين چيزها را هم دارد، البته مزيتهايش كم هم نيست، تمام شب را در مركز سقل قدرت هستي و حسابي از شر احساس پوچي خلاص ميشي.
ديروز موقع افطار مثل دختربچهها گريهم گرفت و زدم بيرون ولي جايي براي اشك ريختن پيدا نكردم و برگشتم رو تختم رو به ديوار نشستم و تا ميتونستم از خودم اشك در كردم.
بدنم خيلي خوابش مياد ولي خودم نه.
وقتي فروغ ميخونم كيف ميكنم.
بدنم سردش است ولي خودم نه.
تا پنجشنبهي هفتهي بعد "فكربند" را باز نخواهم كرد.
اگر خوابم ببرد كسي را ياراي بيدار كردنم نيست.
گريه كردن را تازه ياد گرفتهام، اگر يادتان باشد وقتي پدرم فوت كرد هم گريه نكرده بودم و الكي دستم را خيس ميكردم و به چشمم ميماليدم و بعد با حوله پاك ميكردم، وقتي اين كار را انجام ميدادم جسد پدرم در حياط خانه دراز كشيده بود و بقيه خودشان را تكه تكه ميكردند.
از شدت كم خوابي سيستم بدنم به هم ريخته و دارم بالا ميآورم كه امري كاملاً طبيعي است گرچه مطمئنم كه بالا نخواهم آورد و اين صرفاً يك احساس تهوع است.
اكثر فيلسوفان بزرگ تاريخ از روي من تقليد كردهاند، فرض كنيد زمان مطرح نباشد آنوقت احتمال اينكه آنها از من تقليد كرده باشند هست.
مثلاً همين پل سارتر از روي من كتاب تهوع را در آستانهي جنگ جهاني دوم نوشت.
فكر ميكنم زمان به خط شدن براي بازديد فرا رسيده و بهتر است هرچه سريعتر در محل دائمي تجمع گروهان حضور به هم برسونم.
ديشب حدود يك ساعت خوابيدم، معاوني اين چيزها را هم دارد، البته مزيتهايش كم هم نيست، تمام شب را در مركز سقل قدرت هستي و حسابي از شر احساس پوچي خلاص ميشي.
ديروز موقع افطار مثل دختربچهها گريهم گرفت و زدم بيرون ولي جايي براي اشك ريختن پيدا نكردم و برگشتم رو تختم رو به ديوار نشستم و تا ميتونستم از خودم اشك در كردم.
بدنم خيلي خوابش مياد ولي خودم نه.
وقتي فروغ ميخونم كيف ميكنم.
بدنم سردش است ولي خودم نه.
تا پنجشنبهي هفتهي بعد "فكربند" را باز نخواهم كرد.
اگر خوابم ببرد كسي را ياراي بيدار كردنم نيست.
گريه كردن را تازه ياد گرفتهام، اگر يادتان باشد وقتي پدرم فوت كرد هم گريه نكرده بودم و الكي دستم را خيس ميكردم و به چشمم ميماليدم و بعد با حوله پاك ميكردم، وقتي اين كار را انجام ميدادم جسد پدرم در حياط خانه دراز كشيده بود و بقيه خودشان را تكه تكه ميكردند.
از شدت كم خوابي سيستم بدنم به هم ريخته و دارم بالا ميآورم كه امري كاملاً طبيعي است گرچه مطمئنم كه بالا نخواهم آورد و اين صرفاً يك احساس تهوع است.
اكثر فيلسوفان بزرگ تاريخ از روي من تقليد كردهاند، فرض كنيد زمان مطرح نباشد آنوقت احتمال اينكه آنها از من تقليد كرده باشند هست.
مثلاً همين پل سارتر از روي من كتاب تهوع را در آستانهي جنگ جهاني دوم نوشت.
فكر ميكنم زمان به خط شدن براي بازديد فرا رسيده و بهتر است هرچه سريعتر در محل دائمي تجمع گروهان حضور به هم برسونم.