۱۳۸۵-۱۲-۰۶ | ۱۲:۲۷ بعدازظهر
lili18
11/11/85
تحمل اينجا گاهي اوقات بيش‌از اندازه مشكل مي‌شود، مخصوصاً وقتي قرار باشد 90 روز تمام در اين اتاق محبوس بماني. امروز صبح خيلي بد تنبيه شديم،‌ مثل سگ با ريه‌هاي عفونتي در سرما مي‌دويدم كه باعث شده دوباره قرص‌هايم را از سر بگيرم، سردرد خوبي ندارم.
به طور ذاتي از فرمانده جديد حالم بهم مي‌خورد. صداي سرفه‌هايم دل كوه را آب مي‌كند.
صادق مختاري هم بلامانع شد و به زودي كارتش را خواهد گرفت.
بالاخره دنبال نامه انتقاليم را گرفتم، اينجا ماندن خيلي سخت است، اگر انتقالي را بگيرم حداقل هفته‌اي يكبار ليلا را خواهم ديد.
تقريباً بيخيال انتقالي شده بودم ولي حتي يكروز اينجا ماندن هم خطرناك است.
مگر كار بعديم چقدر مي‌تواند بد باشد؟ هرچقدر هم بد باشد آخر هفته پيش ليلا خواهم بود.
ديروز بعد از شنيدن صداي ليلا اشك از چشمانم جاري شد، طوري كه نمي‌توانستم درست صحبت كنم و فقط دوستت دارم‌هاي ليلا را مي‌شنيدم.
من خوشبختم كه عشقم دوطرفه‌است.
... زنده باد عشق ...