۱۳۸۵-۱۲-۰۶ | ۱۲:۲۱ بعدازظهر
lili8
1/11/85
عطر قهوه دم كرده.
شكوه‌خواه از مرخصي برگشت و بيرانوند 11 روز مرخصي رفت.
گروهبانيكم جديد كامپيوتر با نام خليل هم از مرخصي برگشت با دستي گچ گرفته شده، روحيه‌اش مثل من لطيف است و احساس مي‌كنم روزهاي بسيار سختي در پيش رو داشته باشد.
با اين‌همه قهوه كه دارم مي‌خورم خدا امشبم را بخير بگذراند.
سرماخوردگيم بهبودي قابل توجهي پيدا كرده، از وقتي شكوه‌خواه برگشته احساس كما بهم دست داده، شايد به خاطر اين باشد كه به زودي فرمانده گردان( و به تبع آن شرايط من) عوض خواهد شد.
ببين، تو نهايتاً تا 40 سال ديگه مي‌ميري، حالا اگه شانس بياري و مرگ طبيعي داشته باشي.
يكمي از سطحي نگري خارج شو.
سعي كن تصميمات قاطعانه‌اي رو براي آيندت بگيري، تا كي مي‌خواي عوض شدن رنگ چراغ‌ راهنما رو نگاه كني.
ميگه: هستي را نمي‌توان وادار كرد به دل‌خواه تو حركت كند، هستي راه خودش را مي‌رود مانند يك رودخانه، اگر خلاف جهت آب حركت كني، رودخانه جرياني منفي براي تو مي‌‌شود و تو با آن خواهي جنگيد.