۱۳۸۵-۱۲-۰۶ | ۱۲:۲۱ بعدازظهر
lili7
29/10/85
داشتم به اين فكر ميكردم كه چقدر كور بودن زيباست.
نديدن شكل ظاهري اجسام و اشكال ولي در عوض درك كردن وجود همه چيز در زيباترين حالت ممكن. (بعد از خوندن زندگينامه مريم حيدرزاده)
از ديروز تا حالا احساساتم يخورده عوض شده، از حال و هواي خونه و مرخصي خارج شدم.
شايد يكجور احساس افسردگي موضعي باشه.
ميترسم دوباره دوري باعث بشه احساس با ليلا بودن رو فراموش كنم، اونوقت پشت تلفن وقتي باهاش حرف ميزنم احساس بيگانگي كنيم.
شايد سرما خورده باشم.
احساس ميكنم ديروز كه ليلا زنگ زده بود همين احساس را داشت، او هم سرش درد ميكرد.
آه اگر ليلا را داشتم...
قطره اشكي در چشمانم جمع شد.
دوست داشتن يكجور انتخاب است، دوستت دارم ليلا
احساس ميكنم دارم يك مشت چرنديات مينويسم، يك جو منطق در حرفهايم نيست
نميتوانم بخش بالغ ذهنم رو به كار بندازم.
تمركز
دارم سعي ميكنم جريان افكارم رو به دست بگيرم.
داشتم به اين فكر ميكردم كه چقدر كور بودن زيباست.
نديدن شكل ظاهري اجسام و اشكال ولي در عوض درك كردن وجود همه چيز در زيباترين حالت ممكن. (بعد از خوندن زندگينامه مريم حيدرزاده)
از ديروز تا حالا احساساتم يخورده عوض شده، از حال و هواي خونه و مرخصي خارج شدم.
شايد يكجور احساس افسردگي موضعي باشه.
ميترسم دوباره دوري باعث بشه احساس با ليلا بودن رو فراموش كنم، اونوقت پشت تلفن وقتي باهاش حرف ميزنم احساس بيگانگي كنيم.
شايد سرما خورده باشم.
احساس ميكنم ديروز كه ليلا زنگ زده بود همين احساس را داشت، او هم سرش درد ميكرد.
آه اگر ليلا را داشتم...
قطره اشكي در چشمانم جمع شد.
دوست داشتن يكجور انتخاب است، دوستت دارم ليلا
احساس ميكنم دارم يك مشت چرنديات مينويسم، يك جو منطق در حرفهايم نيست
نميتوانم بخش بالغ ذهنم رو به كار بندازم.
تمركز
دارم سعي ميكنم جريان افكارم رو به دست بگيرم.