۱۳۸۵-۱۲-۰۶ | ۱۲:۲۹ بعدازظهر
lili21
13/11/85
صداي اذان از دور به گوش مي‌رسد
بد جوري دلم گرفته، مي‌فهمي؟ بد جوري.
يكي از آن وحشتناك عصرهاي جمعه است كه احساس مي‌كنم در يك زندان انفرادي،‌ نه، در جايي بدتر گير افتاده‌ام. گويي هرگز اين 233 روز تمام نخواهد شد.
سنت‌اگزوپري در شازده كوچولو مي‌گه: "آدم هيچوقت از جايي كه هست خوشش نمياد".
خونه‌ هم كه بودم احساس مي‌كردم داخل زندونم، ولي الان اينجا زندون‌تره. ديوارهاش رو مي‌شه ديد، لمس كرد.
دوباره براي خودم فضايي رو انتخاب كردم كه نه مي‌تونم توش گريه كنم نه از ته دل بخندم. بايد با نقاب برخورد كنم.