۱۳۸۴-۰۳-۲۹ | ۱:۳۱ قبل‌ازظهر
ميتوني کمکم کني؟
داشتم به اين فکر ميکردم که: چرا؟
ببين عزيز، مهمترين سد که جلوي پيشرفتم وجود داره خودمم. من دارم با دستاي خودم مدام براي خودم مانع درست ميکنم. کسي که منو مسخره ميکنه منم. به اين نتيجه رسيدي که بايد بري باشگاه ورزش کني، هدف اين نبود که ورزش کني ولي تو گفتي خونه ورزش ميکنم.
مهمترين خصيصه‌ي تو اينه که ميدوني. ميدوني که اشتباهات کجان.
مرتضي نميدونه، ميبينيش که، ‌تو چرا ميري از اون تقليد ميکني؟
تو از حامد چي کم داري؟ هم باهوشتري هم ارادت قوي‌تر هم موانعت کم تر ولي اون از تو جلو تره و با اين وضع از تو موفق‌تر خواهد بود.
اين هفته تو نقد سينما ۱ (فيلم what dreams may coms) گفت: زمان داره ميگذره فقط بايد آبادش کني.
ببين تو چرا خودتو در زمينه برنامه نويسي به عليرضا محدود ميکني؟
خودت بگير چي دارم بهت ميگم.
کتابي که ميتوني در يک هفته بخوني رو در طول دو سال نميتوني بخوني.
به هر چيز بايد همونقدر که نياز داره زمان اختصاص داد.
در زمينه دوست دختر هم بايد بهت بگم که تو ميتوني. تو تا حالا خواستي و نشده؟
در زمينه اين که فکر ميکني بيماري لاعلاج داري هم که ديگه هيچي ديگه، فکر کن مثلا ۱۰۰ ساله شدي و با خودت ميگي ااااااه من سالم بودما. ميدوني که اونموقع ديگه راه برگشت نداري.
در مورد خدا، ببين اين مورد شايد با بقيه فرق داشته باشه. در حال حاضر من احساس ميکنم ميتونه خدايي وجود نداشته باشه ولي نبايد اين طرز تفکر باعث شکست من بشه.
اگه تو اين طرز تفکر بميرم و خدايي باشه اگه اون خدا اونقدر احمق باشه که نفهمه من چي ميگم همون جهنم برم بهتره. ولي نه اگه خدايي وجود نداشته باشه پس حتما دليلي هست و همين دليل ميتونه انگيزه زندگي من باشه.
اگه ما مثل سلول ها هستيم و در عين داشتن اراده در واقع کاري نمتونيم بکنيم به هر حال بايد زندگي کنيم حالا اين دست ماست که اونقدر از زندگي لذت ببريم که حتي نتونيم ازش دل بکنيم.
ولي اگه نه ما واقعا اشرف مخلوقات باشيم و از اين چرنديات که ميگن، اونوقت حتما راه عقلاني واسه فهميدن اون حقيقت واحد هست، نه؟
بعد از نوشتن خطوط بالا احساس کردم با وجود اينکه سعي کردم از بالاترين حد ممکن و بدون محدوديت حرف بزنم ولي باز در يک محور مختصات مشخص بودم و نتونستم از يک مرحله خاص بيرون‌تر بيام.
اين چيزايي که نوشتم شوخي نيست بلکه وجود منه. دليل بودنم و هدف از بودنم و اينکه اصلا من چيم.
ميخواي بازي رو ببري؟
پس از همه مهره‌هات درست استفاده کن. احساس ميکني قدرتت کمه؟ خوب اين دليل خوبيه واسه اينکه از همه مهره‌ها استفاده کني.
اينطور که معلومه بعد از مرگ ديگه همه مهره‌ها از بين رفتن پس زمان خيلي اينجا حياتيه.
پري شب که با مرتضي سينما ۱ رو ميديديم يک نيمچه بحثي مطرح شد در باب احتمال زندگي بعد از مرگ.
حرف جالبي زد. اگه حافظه يک شخص رو با يکي ديگه عوض کنيم اين آدما عوض ميشن !
ما با تمام تجربياتي که در ذهنمون داريم زندگي ميکنيم و تصميم ميگيريم.
اصلا من وقتي ميگم «من» در واقع خودم رو بر اساس حافظم ميشناسم.
در فيلم ميگفت مغز هم از گوشت و استخوان ساخته شده پس تو چيزي فراتر از اين هستي و با فاسد شدن مغز تو باز وجود داري.
ولي وقتي حافظه از بين رفت شخص هم از بين رفته.
شايد بايد جمله آخر را سوالي نوشت.
بايد براي پاسخ اين سوال بيشتر زندگي کرد.
وقتي از روي حافظه تصميم گرفته ميشود قسمت‌هاي ديگر مغز هم موثرند مثلن آي‌کي‌يو شخص.
وقتي ميگوييم روح کسي آسيب ديده در واقع در حافظه او تجربه بدي ذخيره شده که از نظر روانشناسي تاثيراتش را ميگذارد.
وقتي کسي دزدي ميکند در واقع بر مبناي حافظه اين تصميم را ميگيرد و حتي بعضي عوامل ژنتيکي روي اين عمل تاثير ميگذارد.
قضيه خواب‌هاي صادقه را هم که تنها دليل قانع شدن مرتصي بر ماوراء بود را هم که چند وقت پيش حل کرده بوديم.
خوب با اين پيشفرضات حق ندارم بگويم خدا وجود ندارد؟
حداقل احتمال را به ۵۰٪ که رسانده‌ام.

به اين فکر کردم که حتما قبل از من هم افراد زيادي به اين چيزها رسيده اند. حل کرده اند يا حل شده اند.
کاش يک استاد داشتم.
کاش استادي داشتم.
ميتوني کمکم کني؟
واي خدا احساس کردم در خطوط آخر دچار ريا شدم ولي پاکش نميکنم.