۱۳۸۴-۱۱-۲۲ | ۲:۱۳ قبل‌ازظهر
حسين پارتي

هرچه مي‌گذرد انگيزه‌ي ادامه تحصيلم بيشتر مي‌شود.

دلم لك زده براي تشكيل يك تيم برنامه‌نويسي حرفه‌اي.

گاهي اوقات صحنه‌هايي از دانشگاه را تجسم مي‌كنم و ديالوگ‌هايي كه رد و بدل مي‌شد، دلم براي جدال بر سر اينكه كدام تكنولوژي بهتر است تنگ شده.

ما واقعا مي‌توانستيم.

ما نخواستيم چون نمي‌دانستيم.

بعد از سه روز تعطيلات پياپي (حسين پارتي)، آنقدر فيلم ديده‌ام و مطالعه كرده‌ام كه تاثيرش در اعماق وجودم كاملا محسوس شده.

...

گويي سخت افزار من براي مذهبي بودن طراحي شده،

سخت افزار كه نه ولي مثلا بايوس.

هنوز هم فيلم‌هايي مثل "وكيل مدافع شيطان" كه با مذهب بازي مي‌كنند، بيشتر از هر فيلم ديگري مرا هيجان زده مي‌كنند.

يك‌سري مسائل هنوز در ضمير ناخودآگاهم هست كه نياز به حل شدن دارند.

...

تا آنجا كه فهميده‌ام كسي نمي‌داند، ظاهرا قرار هم نيست كه بداند.

اينطور كه بويش مي‌آيد امشب را تا صبح بيداريم هرچند زمان زيادي هم از شب باقي نمانده.

۱۳۸۴-۱۱-۱۸ | ۱:۵۴ قبل‌ازظهر
مگسي بر ديوار

در ابتدا از تاركفسكي عزيز تشكر مي‌كنم به خاطر فيلم "ايثار" كه ديشب از سينما ماوراء پخش شد.

ما همه منتظريم، منتظر چي هستيم؟ كسي نمي‌دونه.

حتي خود تاركفسكي هم نمي‌دونست، شايد واسه همين همه‌ چيز رو با يك جادوگر راستو ريس كرد.

تقريبا از وقتي كه فيلم‌نامه‌ي "كلوپ مشت زني" رو خوندم اين حس بهم دست داده.

امشب هم "كيل بيل 2" رو ديدم.

يك لحظه احساس كردم مثل بچه‌هايي شدم كه بعد از مدرسه تند تند براي مامانشون همه چيرو تعريف مي‌كنن و سعي مي‌كنن چيزي از قلم نيفته.

خوب، چي مي‌خواي برات بگم؟

مي‌دوني؟

چند وقتيه(حدود 2 روز) كه يك مگس رو ديوار توالت خوابش برده.

اولين بار كه ديدمش با نوك دمپايي انداختمش پايين، بعد با آب فرستادمش ته چاه ولي بعد از چند دقيقه خيلي آهسته اومد بيرون، دوباره اين‌كارو كردم، بازم اومد بيرون ولي سعي كرد يكمي راهشو عوض كنه.

بعد از چند ساعت كه بهش سر زدم ديدم درست در همون جاي قبلي خوابش برده، درست در همون نقطه از ديوار.

راستش در اين فصل خيلي احمقانه‌است كه يك مگس بخواد زنده بمونه و اينطوري براي بودن مبارزه كنه، اون هم براي چي؟ براي اينكه 2 روز تمام در يك نقطه خوابش ببره؟ چرا 2 روز شايد چند هفته ديگه زنده بمونه.

بعضي ها مي‌گن اين خواست خداست كه زنده بمونه و شايد ماموريتي داره كه بايد انجام بده، مثلا با اين كارش به كسي يك چيزي رو ثابت كنه.

بعضي‌ها مي‌گن مگس‌ها حق انتخاب ندارن و مگس به‌طور ذاتي سمج تشريف داره.

اگر من هم جاي اون مگس بودم و يك دليل نا مشخص بيروني منو داخل چاه مي‌نداخت بيرون ميومدم، اگه دوباره اين‌كارو مي‌كرد منم دوباره بيرون ميومدم و اينبار كمي مسيرم رو عوض مي‌كردم.

۱۳۸۴-۱۱-۱۷ | ۲:۰۰ قبل‌ازظهر
ولي من براي نوشتن نيامده‌ام

براي نوشتن نيامده‌ام.

فرض كن وسط يك جزيره‌ي دور افتاده تنها هستي و به هر طرف مي‌روي به دريا مي‌رسي، احساس دلتنگي داري، احساس تنهايي مي‌كني، مطمئن نيستي در آن جزيره خواهي مرد يا نه، شايد يك كشتي تو را ببيند.

روي يكي از صخره‌هاي ساحلي جزيره ايستاده‌ام، با چشماني باز يا بسته فرقي ندارد.

ولي من براي نوشتن نيامده‌ام.

ساعت دارد 3 شب مي‌شود، چند دقيقه پيش صداي وحشتناك تلفن به صدا در آمد، صداي سعيد بود كه پسورد كامپيوترم را در شركت مي‌خواست تا خاموشش كند.

امشب هوا خيلي بهاري به نظر مي‌رسد، حتي باران هم مي‌بارد.

خانم خليلي در دانشگاه ثبت نام كرد، نتيجه‌ي قبولي مهدي هم امروز مشخص شد.

خودم را اينطور توجيه مي‌كنم كه اگر من هم در كنكور شركت مي‌كردم و قبول مي‌شدم، شهريه‌اش را نداشتم.

ياد سربازي افتادم و ياد سعيد كه رستگاري قبل از سربازي را از من گرفته، هنوز هم نمي‌دانم به سربازي خواهم رفت يا نه.

مي‌خواهم گريه كنم.

لعنت به نظام سرمايه‌داري.

لعنت به فرهنگ غلطي كه مرا به كام خود كشيده.

وحشتناك است.

ذوب شدن در هيچ.