۱۳۸۴-۰۳-۰۴ | ۱۱:۰۸ بعدازظهر
يه جور خاصي شدم
يه جور خاصي شدم.
يه بغض.
احساس بچه‌اي که مادرش رو گم کرده.
احساس يک عصر جمعه، البته نه اينقدر کليشه‌اي. صداي پاي اسبهاي عصر حجر.
ديشب تا خود صبح با مرتضي فک زديم.
در مورد اينکه روح يک انرژيست که با فرمول اي مساوي ام سي دو حساب ميشود.
اينکه وقتي انرژي است ميتواند در وراي زمان و مکان حرکت کند و خوابهاي صادقه را باعث شود.
هد ست را برداشتم.
ولي اين حرفها باعث دلتنگيم نيست.
شايد اين امتحان آمار را زيادي بزرگ کرده‌ام.
ولي شايد هم مسئله جاي ديگريست و اين چيزها بهانه.
ولي نه به نظر بي خوابي ميرسد. بيخوابي که با قهوه و نسکافه سرکوب شده باشد.
يک احساس با کلاسي فجيع.
بايد عادي شم. ميشه فيلم ببينم؟ آمار چي ميشه. راستي الان فينال جام باشگاه‌هاي اروپا شروع ميشه. چطوره اونو نگا کني. ولي آخه آمار ! بايد امشب هنوز ۶۰ صفحه بخونم.
احساس ميکنم اگه با صداي بلند بخندم همه چي به خوبي و خوشي تموم شه.
مشکل همينجاست که نميتونم اين کارو بکنم. راه ديگه‌اي سراغ نداري؟
بي مقدمه امروز خيلي تخمي بود
بي مقدمه امروز خيلي تخمي بود
آقا اين چه وضعيه واسه خودت ساختي؟
گوز پيچي خفن.
سرتم که درد ميکنه. مثلا خواستي بعد از ظهر نخوابي. اي بگم خدا چيکارت کنه.
سفرم مياد. نه از اين سفرايي که تا حالا رفتم. يه جوري ميخوام به خودم بفهمونم که بابا تو الان هيچ کاري نميکني که بخواي نگرانشم باشي.
الان دو روزه ميخوام آمار بخونم نميشه. تموم وقتم رو ميذارم روش ولي تا به خودم ميجنبم ميبينم جاي ديگه دارم انگشتمو ميکنم تو دماغم.
آقاجان اصلا بيايد منو بندازيد تو يه زندان فيزيکي راستکي. حوصلم سر رفت اينجا.
ميترسم برگردم کتاب آمار رو نگا کنم. وقتي ميخوام بخونمش اصلا نميدونم چي ميشه.
چطوره بگيرم بخوابم هان؟
حتي حموم هم نرفتم گفتم بذار آمار بخونم.
رسما مغزم از کار افتاده. الان دارم با يه انگشت تايپ ميکنم.
بي خودي نگو اون روزا گذشت فقط خاطره‌اش موند. اگه اون موقع ميدونستم ميرفتم حالمو ميکردمو يه جور ديگه نگا ميکردم.
بگم چرا ميگم اينجوري نگو؟
واسه اينکه اونموقع که داري اينو ميخوني هم همينطوري هستي.
البته منظورم اين نيست که پيشرفت نميکنيا نه.
اصلا بذار مثال بزنم: مگه من ۳ سال پيش که ميخواستم برم دانشگاه اون متن عجيب غريبو ننوشتم و بعد که ميخوندم گفتم چقدر احمق بودم. ولي حالا ميبيني چيزاي مشابهش واسم پيش اومده و من همون احمقم.
آهان حالا بهتر شد. حداقل دق نميکنم که چرا اينقد الکي تايپ کردم.
دستام انرژي نداره. يه جوري ميخوام آموزش زبان امروزو دو در کنم.
چطوره برم دراز بکشم يه دفعه خوابم ببره هان. راه بهتري واسه گول زدن به خودم بلد نيستم.
ولي الاغ آخرش نتونستي امشب با خودت روراست باشيا. يادت باشه.
نه کافيه. باي
تاره داره جاهاي معروف زندگي نزديک ميشه
تاره داره جاهاي معروف زندگي نزديک ميشه.
مثلا اونجايي که بچه دار ميشي و حس پدري و از اين صوبتا. اونم کجا ها ها ها ها .
زندان؟
خيلي با نمک ميشه نه؟
خجالت بکشي بچتو بغل کني.
گفتم هد ست رو بردار اينقد انيا گوش نده.
من مثلا قراره الان آمار بخونم.
داشتم آمار اينجا رو ميخوندم ديدم ۴ تا ويزيتور داشتم. يعني به تعداد پست هايي که کردم اينجا رو باز نکردم.
انيا چه ميکنه تو هدست.
نه بذار بگم راحت شم.
اول چاي.
امروز زياد نچسبيد.
کلي صبح خوابيدم. بعد از ظهرم کلي خوابيدم.
با اينکه همه برنامه هامو انجام دادم به جز آمار، زياد راضي نيستم. شايد چون امروز کلي وقت هدر دادم با اينکه همه کارايي که بايد ميکردمو کردم.
بايد يه جوري از اين زندون فرار کنم. بايد اول مطمئن شم که بايد برم. بعد کم کم دوروبر زندون قدم بزنم. بعد که واسه زندانبانا عادي شد کارو تموم کنم.
بايد سطح انتظاراتو پايين اوورد. منم يکي از اون آدمايي که تو خيابونا را ميرن. چه فرقي دارم؟
يادته بچه که بودي وقتي بيست سالگيتو تصور ميکردي، يه پسري که پيراهن بنفش پوشيده بود و تو جمعيت را ميرفت و نا پديد ميشد.
برم آمار بخونم بعد کتابم رو بخونم و اگه پا داد بيام حال بدم.