۱۳۸۴-۰۸-۱۸ | ۶:۰۲ بعدازظهر
بچه بايد بازي كنه

ساعت 2:30 شب، بارون داره مثل تو فيلما مي‌باره ولي من عاشق نشدم.

چه صدايي داشت رعد و برق، شايد به خاطر همين سر و صداها بود كه از خواب بيدار شدم. شايد الان فقط به اين خاطر مسواك زدم كه فردا موقع لب گرفتن دهنم طعم غذاي ديشبش رو نده.

اون دلش ميخواد پز منو پيش بقيه بده در ضمن دلش ميخواد تو دل من جايي باز كنه.

پرسيد: "تو ازم راضي هستي؟" ،"دلت برام تنگ شده؟"، "دوسم داري؟".

منم كه جواب ندادم و گفتم رابطمون نبايد بيشتر از اين عمق پيدا كنه و نبايد وابسته بشيم. بايد مچش رو با پسراي ديگه بگيرم تا بفهمه من خر نيستم.

راس ميگه من خيلي مغرورم. من بهش ميگم دلم ميخواد با دوستاشم سكس كنم ولي به اون بيچاره هي گير ميدم. بهش گفتم صداقت واسه من از همه چيز مهم تره.

فردا ساعت 11:30 قراره دوستشو بياره تا با سعيد آشناش كنيم.

فكر ميكنم آرزوي اين دختر الان اينه كه من باهاش بخوابم. حتي خونه خالي هم داره ولي من ميترسم. ميترسم خودشو بهم بندازه. من خيلي مغرورم؟

دارم ازش استفاده مي‌كنم. باهاشم خيلي رك و راست حرف ميزنم.

بهش گفتم: تو داري خيلي بهم حال ميدي حواست هست؟

گفت: چه عجب يكي از ما تعريف كرد.

از اين جمله نميشه فهميد كه اون فاحشه‌ي زحمتكشيه؟

ولي من اصلا خوشم نمياد بهش بگم فاحشه، چون نسبت بهش اين احساس رو ندارم. البته واقعا فكر ميكنم كه اون فاحشه نيست و بعضي كاراش نشون ميده دوس پسر نداره.

يك لحظه فكر كردم دچار قهر الهي شدم و ممكنه از اين طريق حالم گرفته‌بشه.

خوشحالم كه به اين جنبه‌ها هم فكر مي‌كنم.

تا همينجاش كه كلي ازش تجربه كسب كردم.

امروز گفت: تو هم داري كم كم نسبت بهم تعصبي ميشي ها.

راست ميگفت.

بعد من برگشتم گفتم خيلي دلم ميخواد منو با بقيه‌ي دوس پسرات آشنا كني.

نشون داد كه ناراحت شد ولي نفهميدم به اينكه راجع‌بهش اشتباه كردم ناراحت شد يا به اينكه حالت دفاعي گرفتم.

اصلا اين سوال من خودش نشون از تعصبي بودن من نداره؟

اينقدر منفي فكر نكن.

به قول پائولوكوئليو: بفيه هم هيچي نميدونن اگه جرات كني و ازشون بپرسي ميبيني كه كم ميارن.

تو الان داري تو اين رابطه نقش منفعل رو بازي ميكني.

پيشنهادم بهت اينه كه رابطه رو همون طور كه بهش گفتي حفظ كني. يعني سكس كامل نكني و عاشقش هم نشي و صرفا دوست خيلي خوبي باشي براش.

سعي كن وادارش كني به دردودل و خودت در اينكار خودتو كنترل كني و مدام حواست باشه كه اون نسبت بهت تعصب پيدا نكنه و جلوش با دختراي ديگه رابطه داشته باش.

ولي وقتي فكر ميكنم ميبينم حفظ اين حالت غير منطقي به نظر ميرسه چون اون ممكنه عصيان كنه.

خوب عصيان كنه.

اگه پسر بهتري گير بياره قيد منو ميزنه و منم جلوشو نميگيرم.

يك جمله از پسر عمو مسعود: بچه بايد بازي كنه بايد با اسباب بازي، بازي كنه.

بچه نبايد بياد و گير بده به فلسفه‌ و از اسباب بازي غافل بشه.

سكس از خودمان در وكرديم

با يكي از همين دخترهاي پايين برره‌اي سكس از خودمان در وكرديم.

گفت بيا امشب خونمون، نرفتم.

بد جوري گيج ميزنم.

اصلا از وقتي كه از كرج برگشتيم من عقل تو كلم نبود كه اين دختره باز پيداش شد.

همچين مطالب قاطي پاتي شدن ريختن تو سر من كه كنترل همه چيرو از دست دادم.

اصلا الان نميدونم چه خبره.

كاشكي هرچه سريعتر اين محمد اون كتاباي روانشناسي رو واسم مي‌آورد. احساس ميكنم چنتا اشتباه يزرگ دارم ميكنم تو خودم.

معادلاتم اشتباه بود. همه‌ي محاسباتم اشتباه از آب در آمد. دنيا را مي‌گويم. متفاوت بود. متفاوت از آنچه كه مي پنداشتم.

مهدي باور كن اگه يك دست لباس جديد بگيري اكثر مشكلاتت حل ميشه.

حتي اگه الان بري حموم يا از اينجور چيزا.

بريم ببينيم چايي داغ شد؟

هر جا ميرم ميبينم خودمم اونجام. كاشكي ميشد برم جايي كه لا اقل خودم اونجا نباشم.

داره خوابم ميبره ديگه