۱۳۸۵-۱۰-۱۱ | ۱۲:۵۷ بعدازظهر
li6
8/10/85
واقعاً موضوع مهمي است.
تمام كارهايي كه كرده‌ام و ايدئولوژي‌هايم بر اساس طرز فكريست كه در كودكي بنيادش نهاده شده و به مرور زمان تثبيت شده.
من خوب نيستم ولي شما خوبيد پس من بايد ثابت كنم كه از شما بهترم.
بالغ من به شدت به وسيله كودك آلوده شده و در عين حال زياد به والد اعتماد ندارم
ليلا امروز زنگ زد، اميدوارم بتونيم به رابطه‌ بالغ-بالغ برسيم، بخش كودك شخصيت من عاشق ليلاست ولي نمي‌شه به همين اكتفا كرد.
احتمالاً فردا مرخصي تشويقيم را بروم، دهم سالگرد تولد ليلاست.
...
li5
5/10/85
عصر سه‌شنبه‌ است.
تلفن زنگ زد، دوست دختر جواد بود، گفتم رفته مرخصي.
جواد ديگر متي ندارد، از مرخصي كه برگشت تا يك هفته كارتش را گرفته.
امروز سروان ضيائي افسر سر است و ستوان شيخي افسر آماده و حالا صادق با ستوان دارند مرغ سرخ مي‌كنند براي شام. بايد زودتر بروم تا شام را در گروهان باشم زياد ميانه‌اي با اين ضيائي ندارم.
كاش ليلا مي‌توانست زنگ بزند.
li4
1/10/85
دلم گرفته.
عصر جمعه‌ست. ساعت هشت و بيست دقيقه
دلم براي ليلا تنگ شده ، خيلي دلم مي‌خواد باهاش حرف بزنم، يه حسي ميگه ممكنه الان زنگ بزنه. دارم حس مي‌كنم الان اونم مثل من دلش گرفته. دارم سعي مي‌كنم با تله‌پاتي بهش بگم دوسش دارم.
برف آرومي شروع به باريدن كرده، مي‌خوام انتقالي رو بگيرم، هفته‌اي يكبار ليلا را ديدن هم غنيمت است.
ديشب پاسبخش پاس 3 بودم. راسخي صبح داد مي‌زد: آشخورا بلند شيد پسراي منم اومدن.
احساس خوبي ندارم، كودك درونم داره كنترلم رو بدست مي‌گيره.
سعي مي‌كنم يك لبخند بزنم و بقيه‌ي كتاب رو بخونم.
li3
28/9/85
دوباره و دوباره
سعي مي‌كنم به اندازه كافي آدم خوبي باشم
آنقدر خوب كه مورد لطف و نوازش ليلاجانم كه به نظرم داراي "والد" خوبي است قرار بگيرم و از تحقير شدن فرار كنم. به قول آدلر بزرگترين منشا تلاش بشر همين فرار از حقارت است.
اصلاً بزرگترين دليلي كه مرا عاشق ليلا مي‌كند همين دوست داشتن ليلاست، حاضرم حتي جانم را بدهم ولي بدانم كه لااقل ليلا مرا دوست دارد. من چيز ديگري از او نمي‌خواهم.
كشور ايران در رابطه با جراحي زيبايي مقام اول را در جهان دارد، به نظر شما براي چه؟
به قول آدلر اين قضيه جهاني است.
تصميم دارم روي اين جنبه از خودم كار كنم، بايد رابطه‌ام را با ليلا منطقي كنم.
اگر با ليلا ازدواج كنم به منابع جديد زيادي دسترسي پيدا مي‌كنم ولي به دليل بالا رفتن مسئوليتم دست و بالم كمي بسته خواهد شد.
نكته:
جمله‌ي بالا در صورتي صادق است كه من در مجردي دست و بالم باز باشد. تجربه نشان داده وقتي من سرم شلوغ‌تر است كارهاي بيشتري مي‌توانم انجام دهم.
من در مجردي چه چيزي دارم كه از از دست دادنش مي‌ترسم؟
ازدواج با ليلا يك افق جديد برايم ايجاد خواهد كرد و بهيچ وجه مانع از پيشرفتم نخواهد بود.
بعضي وقت‌ها دلم مي‌خواهد چند سالي به طور مجردي در خانه‌اي مستقل زندگي كنم و زندگي ايده‌آل خودم را با زمانبندي و بدون دخالت نظرات بقيه انجام دهم.
آيا واقعاً در شرايط ذكر شده مي‌توانم از زندگيم لذت ببرم؟
احتمال بروز شرايط بالا چقدر است؟

دليل ديگر در ترديدم مسئله‌ي گيج كننده و به ظاهر مهمي‌است.
ايدئولوژي من.
li2
28/9/85
خدمت دارد خيلي آروم و يواش مي‌گذرد
نه تختي آنكارد مي‌كنيم
نه نگهباني مي‌دهيم
حالي به حولي
فرماندهان حسابي تحويلمان مي‌گيرند
از بابت بيرون دلمان به نامزدمان خوش است
و در كل زندگي دارد به خوبي و خوشي اجرا مي‌شود.
..
فقط چندتا عامل كوچك مي‌تواند همه چيز را به تباهي بكشد و اعصاب خوردكني راه بيندازد. اگر سربازي همينجوري بود خوب من كه مرض نداشتم انتقالي بگيرم.
بهتر است براي ليلا يك حلقه‌ي خوشگل بگيرم.
. . . جور ديگر بايد زيست . . .
li1
27/9/85
از مرخصي برگشتم.
به دليل برف شديد راه‌ها مسدود بودند ولي به سختي خودم را بموقع رساندم.
خيلي خوابم مي‌آيد،‌ 12 روز است كه اينموقع خواب بوده‌ام.
گروهان خيلي خاليست و اكثر بچه‌ها از مرخصي برنگشته‌اند. و به قول شاعر همين خالي بودن گروهان زيباست.
به مه بچه‌ها 10 روز تشويقي داده‌اند كه در طي سه دوره، همه بچه‌ها از آن استفاده خواهند كرد.
شايد من هم در دوره سوم از آن استفاده كردم.
امروز جواد مرخصي‌اش را خواهد رفت. سرباز جانشينم هم در مرخصي‌ است و علاوه بر مرخصي‌اش دو هفته هم استراحت پزشكي گرفته و مجبورم تا آمدنش اينجا بمانم.
هنوز برگه‌ي انتقاليم نيامده كه كمي عجيب به نظر مي‌رسد.
اگر بتوانم يك مرخصي ديگر هم بروم به همين راحتي يك ماه ديگر هم سپري مي‌شود.