۱۳۸۶-۱۱-۲۴ | ۹:۵۷ بعدازظهر
متوجه که هستین، زندگی جدیدم شروع شده
86/11/24
فقط اومدم بنویسم.
دلم نوشتن می خواست.
کاشکی همه کیبوردها مثل هم بودن.
اونوقت دیگه هی به جای نقطه "اسلش" نمی زدم.
کاشکی وقتی از دابل کوتیشن استفاده می کردم مایروسافت آفیس ورد بر نمی داشت فونت رو به حالت دیفالت برگردونه.
امروز از قیافه ام خیلی خوشم اومد، شبیه آدم بود چهرم. اون لبخند شیطنت آمیز رو نداشت، منظورم اون ماسک مسخره است که ازش خوشم نمیاد.
به نظر شما من نسبتی با دی جی سالینجر دارم؟
به خدا اینا رو نمی نویسم تا شما بخونین، می نویسم واسه خودم، پس لطف کنین کاری نکنید که مجبور بشم بدم بخونین.
چه سکوتی بر من حاکمه.
متوجه که هستین، زندگی جدیدم شروع شده، حتی از سربازی هم تأثیر گذارتره.
حدود یک ماهی میکشه تا قرصها تأثیر اصلی خودشونو نشون بدن، فکر میکنم اونموقع زمان خوبی برای گرفتن تصمیمات اساسی زندگی ام باشه.
اگه هدف اصلیم ادامه تحصیل باشه، چیزی نمی تونه جلودارم باشه.
حتی خودم هم نمی تونم جلوی خودم وایسم، منظورم اینه که وقتی با خودم متحد باشم دلیلی برای درگیری درونی وجود نداره.

طلسم روانپزشکی شکسته شد

86/11/22

و بالاخره طلسم روانپزشکی رو شکستم.

حالا منم از مصرف کنندگان سیتالوپرام و سه نوع قرص دیگه هستم.

مشکل اینجاست که هر چهارنوع قرص که سه نوعشون رو هرروز مصرف می کنمف خواب آور هستند و باعث گیجی می شن.

البته قبلاً هم همیشه خواب آلود بودم و گیج.

اصلاً حس نوشتن ندارم. دوست دارم برم بیرون یا یه کاری بکنم، یا بخوابم. خیلی خمیازه می کشم و چشمام قرمز شده. مثل اینکه تمام شب بیدار بوده باشم.

یکی از قرصها از خانواده ی دیازپامه.

فکر می کردم روانپزشک یک آدم مهربون باشه که با ادم حرف می زنه و مشکل رو ریشه یابی می کنه، ولی مثل پزشک عمومی بدنمو معاینه کرد و چندتا سوال پرسید و قرصهاشو داد.

حتماً روزی هزارتا مثل من می بینه و می دونه من چمه.

خیلی دوست دارم پیش روانپزشکی برم که وقت داشته باشه و حسابی بشینه به درد دلهام گوش بده و سعی کنه از ریشه مشکلات رو حل کنه.

می فهمی چی می گم؟

با نوشتن این چند خط خوابم پرید و دیگه خمیازه هم نمی کشم.

این آخرین تیر من است، باید درست ازش استفاده کنم، باید همینجا تیرخلاص رو بزنم و کاراکتر رو ببندم.