۱۳۸۴-۰۴-۱۷ | ۱۰:۵۶ بعدازظهر
انقلاب فرانسه چطور
شاید بهتر باشه از این به بعد در برنامه word تایپ کنم. آنقدر جسارت دارم که دکمه های باز پیراهنم دریغ از زیر پیراهنی سینه‌ی پشم آلودم را به مانیتور نشان میدهد. چه اهمیتی داره؟
نه هنوز نتونستم وارد بحثی بشم که انتظارش رو دارم. انقلاب فرانسه چطوره؟ دوس داری برات بخرم؟ یا نه میخوای اصلاحات کنی؟ ران تایم مینویسم. شاید به خاطر سیمای کریح نافم باشد یا محیط مایکروسافت. شاید بهتر باشه مشکل خود ارضائیم رو بکشم وسط. هر چی باشه واسه من مشکل خیلی بزرگیه. شاید بزرگتریم مشکل. بزرگتر از هدف خلقت. نه؟ کس خوان‌هایی از وبلاگ‌های فلسفی داشتم که به دلیل جستار گسیخته بودنش خودم هم نمیدونم چی میگم. یه جور حس میکنم بازم کنده شدم. چند دقیقه پیش افکار خیلی مثبتی داشتم. خوابم میاد. نمیتونم با خواب مذاکره کنم؟ ورزش رو ترک مکن ... بعد از حدود نیم ساعت. حتی میتونی بری پیش روانپزشک و بگی من وقتی خود ارضائی میکنم بدجوری افسردگیم تشدید میشه و وقتی خود ارضائی نمیکنم هی سعی میکنم اینکارو بکنم ولی به مرحله آخر نمیرسم که اینم خودش خیلی باعث افسردگی و تلف شدن وقت و هزار تا چیز دیگه میشه. و به طور کل هم نمیتونم این غریزه رو ترک کنم. (غریزه درسته؟) من اشتباه میکردم؟ بیشتر عمرم رو میگم ! ایده آلیستم؟ ماتریالیستم؟ من همیشه فکر میکردم از همه بهترم ولی همیشه از همه بدتر باهام رفتار میشد. بیام دنبالت بریم دانشگاه؟ خونه رو مثال بزنم؟ یا کل خانواده ! راستی یه سوال: اگه قرار باشه بیچاره ترین عضو خانواده رو انتخاب کنن تو کجا قایم میشی؟ احساس خردمندی بدجوری کورت کرده، نه؟ چیه داری اعتراف میگیری؟ شدم هنرپیشه آنتوان چخوف. تو چه موقع به سیم آخر میزنی؟ وقتی که احساس کنم قدرت ادامه ندارم. چرا قدیما همیشه رو سیم آخر بودی؟ ببین پسر خوب،‌ موضوع گذشته رو ول کن داری بازجویی میکنی؟ همین الانت رو بچسب. به قول پائولو: تو داری راه درست رو میبینی ولی باز از همون راه همیشگی میری. آقاجان قبول من بدجوری آرمان گر هستم. ولی عزیزم تو بعضی از کارات تابلو اشتباهه. اصلا نمیشه توجیهش کرد. همین خود ارضائی یکیش. فکرشو بکن وقتی شصت سالت شد بالاخره با یک پیر زن هم بستر میشی. آسترین را بر انگیز پسرم. تو . . . تو ارزشت بیشتر از اینهاست که نابود بشی. نکته: منو جو گرفته ها نه؟ کی خواست کیو نابود کنه؟ مگه انقلاب نکرده بودیم؟ بابا اصلاحاتو بچسب ! ‏ جمعه‏، 2005‏/07‏/08 ‏01:32:52
واقعا رو فرمم
امروز جزء روزهاي خوب بود.
همين الانم که دارم آهنگ گوش ميدم واقعا رو فرمم.
با اينکه ساعت داره ۳ شب ميشه ولي فکر نميکنم بتونم بخوابم، متاسفانه چند روزه که بعد ساعت ۱۲ بيدار ميشم.
خوب هدست رو برداشتم.
هوا امروز نصبتا سرد بود ولي با اين حال طبق عادت اين چند روز رفتم با مرتضي موتورخونه.
نصبت درسته يا نسبت؟
چند روز پيش که به خاطر انتخابات به شدت رفته بودم در نخ سياست ميخواستم متني بنويسم در باب ديدگاه‌هاي سياسيم ولي تنبلي کردم يا جور نشد به هر حال ننوشتم و حالا ديگه نميتونم بنويسم ولي اين به اين معني نيست که همه چيز رو فراموش کردم فقط بايد جمع بندي کنم( يا بسته به احساس الانم يک جمع بندي بکنم).
فکر ميکنم پيرو سارتر هستم !
هورا يه ذره خوابم اومد.
امروز يکمي برنامه نوشتم که چسبيد و کلي ايده و از اين حرفها و در نتيجه احساس آينده‌ي روشن.
در مکتب اگزيستانسياليسم که اگه درست نوشته باشمش منم پيروشم،‌دلهره مقدس شمرده ميشه چون آدم خودش مسئول ساختن آينده‌ي خودشه و خودشه که بايد واسه وجودش ماهيت بسازه.
سارتر بچه مثبت بود؟ (فکر ميکنم بچه مثبت يعني کسي که خدا رو قبول داره)
ولي به هر حال من کارم درسته.
آدم وقتي خوابش مياد تمام حقه‌هايي که ميخواست پياده کنه واسه بيان حرفش رو همينجوري الکي مينويسه و طرف مقابل به ضمير ناخودآگاه آدم رسوخ ميکنه.
برم چس خواب.