۱۳۸۷-۰۵-۲۷ | ۱:۰۴ قبل‌ازظهر
حلقه
87/5/20
اوج استیصال.
میدونی؟
من نه تنها آدم نجیب و پاک و با وجدانی نیستم بلکه واقعاً آدم کثیفی هستم.
من اوج اشتباهم.
نهایت پستی.
چقدر حال و هوای این یادداشت شبیه یادداشت "فاحشه منم" مربوط به دوران تجاوز به رویاست.
امروز دقایقی بعد از اینکه بر دستان لیلای جدید بوسه می زدم بر لبان لیلای قدیم بوسه زدم.
هنگامی که عکسهایش را از موبایلش بلوتوث می کردم، دستم روی سینه هایش سر می خورد.
باید به لیلای جدید می گفتم که هنوز پای لیلای دیگری در میان است.
من دارم چه کار می کنم؟
چرا زندگیم ذره ای شفافیت ندارد؟
من از سکس یکطرفه خوشم نمی آید، امروز از روی عادت سعی می کردم لیلای قدیم را دوباره تصاحب کنم.
من که جنبه اش را داشتم باید هر طور شده قرارش را به هم می زدم، رابطه ما که تمام شده بود.
این یک طرف قضیه.
احساس کردم لیلای جدید امروز از من انتظارات بیشتری دارد، او که برایم حلقه گرفته بود انتظارات بیشتری داشت. احساس کردم که احساس کرد به دردش نمی خورم، شاید به خاطر متلک هایی که سهوا بارش می کردم. مثلا می گفتم شبیه پیرزن ها شدی، شاید به خاطر بیشتر بودن سنش واقعا ناراحت شده.
نمی دونم ولی هرچیه به تلفنم جواب نمیده.
آخه چرا ایران آخه چرا تو این شهر
87/5/15
یعنی همه جا همینطوریه؟
همه تهی، همه دنبال اهداف پوچ و بی معنی، همه مزخرف.
مثلاً پاریس هم همینطوریه؟ اونا هم اینقدرآدم های مزخرفین؟
یعنی جایی هست که پست مدرنیسم و سکولاریسم و اومانیسم و این جور شاخه های آتئیستی جا افتاده باشه؟ آدم ها واقعاً اینطوری فکر کنن. زندگی شون بر این پایه باشه.
یکبار مرتضی جواب جالبی به این سوالم داد که پرسیدم چرا باید در همچین جایی متولد میشدم، این همه جا هست توی دنیا، آخه چرا ایران آخه چرا تو این شهر.
جوابش واقعاً جالب بود: اونوقت دیگه این آدم نمیشدی، اونوقت یه نفر دیگه بودی.
راست میگه، ما که به وجود روح معتقد نیستیم پس وقتی جای دیگه متولد بشم دیگه من نیستم اون یکی دیگه است.
هدف زندگی
87/5/14
آره.
یک روز از خواب بیدار میشی و میبینی که ازدواج کردی و با خودت میگی: خوب، حالا چی؟
میدونی؟
درسته فلسفه مدون و مستندی ندارم، ولی تا حدودی چیزهای مشخصی در ذهن دارم.
بزرگترین مشکل باقی مونده من، هدف زندگی کردنمه، خوب حالا که بعضی چیزها رو تا حد یقین قبول دارم، باید چیکار کنم تو زندگیم؟
تا واسه این سوالم جوابی نداشته باشم، طعم خوشبختی رو حس نمیکنم.
انتخاب
87/5/14
دوست دارم نوع مشروبم رو خودم انتخاب کنم، همچنین نوع سیگارم رو.
حتی دوست دارم شرتی که خونه می پوشم هم به انتخاب خودم باشه. دوست دارم همه آشغالهای دور و برم رو بریزم روی همدیگه و آتیش بزنم.
آره زندگی یعنی انتخاب نوع سیگار و مشروب توسط خودت.
تا به حال اینقدر ناب، پوچ نبوده ام
87/5/13
با چشمانی اشک آلود، بعد از فیلم خانه ای از شن و مه با بازی شهره آغداشلو و جنیفر کنلی.
ما محکوم به بودن نیستیم. کسی یا موجودی ما را محکوم نکرده.
ما کاملاً تصادفی وجود داریم و دیر یا زود از بین خواهیم رفت.
کاملاً تصادفی است که بودن خود را می فهمیم و رنج می کشیم.
کاملاً تصادفی است که هوشمندیم.
غمها و غصه ها چقدر پیش پا افتاده اند.
چقدر من پیش پا افتاده ام.
چقدر بودنم عجیب است.
چقدر داستانهایی که تاکنون درباره بودن گفته اند خنده دار است.
تا به حال اینقدر ناب، پوچ نبوده ام.
من مرده ام
87/5/12
برگه ای سفید در مقابل
چه معنی دارد نوشتنم
خیلی افسرده ام امروز
دیگر اشتیاق هیچ کاری را ندارم
دلیلی برای زندگی کردنم نیست
من باید تا الان مرده بودم.
دیگر زیاد با قرصهایم حال نمیکنم، دکتری تازه با قرصهای نو می خواهم.
هوس سیگار کرده ام.
من مرده ام.

حسرت
23/4/87
مهدی.
اگه زندگیت رو زندگی نکنی بعدها بدجوری حسرت می خوریا.
بدجوری حسرت می خوری