۱۳۸۴-۰۲-۳۰ | ۳:۱۴ قبل‌ازظهر
هر روز بهتر از ديروز
هر روز بهتر از ديروز.
ساعت حدوداي ۳ شب.
صداي قژ قژ صندلي.
حرفهاي جالبي براي گفتن دارم. حرفهايي که به آموزش زبان گوش دادن ترجيح دادم. (لطفا نگو تنبلي کرد زبان گوش بده ميدوني که ۸۱ درس گوش دادم و درک ميکنم که گوش دادن بهش چقد واسم مفيده).
خوب معذرت ميخوام از بحث داخل پرانتز نميخواستم به شعور خودم توهين کرده باشم.
شايد بگي چقدر اين فيلم بيوتيفل ماين رو اين بچه تاثير گذاشته. شايد حق داشته باشي ولي اين باعث نميشه لحنم رو عوض کنم.
طرز بيان چيزي که تو ذهنم بود واسم مشکله شايد چون يادم نيست اصلا چي ميخواستم بگم.
اصلا در مورد موضوعي که ديشب تو فکرم بود ميگم: من چرا خودمو پايين بيارم؟ من هر کاري فکنم درسته ميکنم. من چرا بايد دنبال دختراي احمقي باشم که اصلا تو باغ نيستن؟ اين فرار از اجتماع نيست اين گوشه نشيني نيست. اگه کسي باشه که ارزشش رو داشته باشه من باهاش مشکلي ندارم که. اصلا هم مغرور نيستم. خيلي عادي و محترمانه هر دختري که ازم کمک بخواد دريغ نميکنم ازش.
ولي بايد اينو در نظر داشته باشم که ممکنه اين حس به دلايلي که هميشه بوده تضعيف بشه و منجر به شکست شه.
خوب.
ما واسه چي هستيم؟ وقتمون رو چطور بايد بگذرونيم؟ اگه ميتونيم از زندگي بگذريم و بريم نوبل بگيريم بايد اين کارو بکنيم؟ يا نه اصلا مهم نيست که چيزي کشف کنيم و به جامعه خدمت کنيم. هدف خودمونيم؟ بايد از زندگي استفاده کنيم. به قول مسعود سوالاي زيادي هست که هيشکي جوابش رو نميدونه. چيزي که مهمه اينه که کاري که در اون لحظه فکر ميکنيم درسته انجام بديم. يعني براساس جهان بيني که در اون لحظه داريم تصميم درست رو بگيريم.
خوب حداقل تونستم به چيزي که تو ذهنمه اشاره کنم. چيزاي زيادي تو ذهنم هست که هيچ وقت احساس نکردم توانايي بيانشونو داشته باشم و بيانشونو سپردم به روزي که بتونم ولي خوب ميدونم که ممکنه هرگز اون لحظه نرسه. بايد به ترس غلبه کرد نه.
خوب آقايي که تيپ زدي امروز، خوشم اومد وقتي که رئيس شوراي شهر به ريش حرفه‌ايت اونطوري ذل زد که باعث بشه به قول معرو ديگه تکرار نشه تو به سبک مهدي خواستي خودت باشي با اعتقادات خودت. و کاري رو بکني که فکر ميکني درسته.
ميدوني که. هنوز خيلي جا هست. برو که هواتو دارم.
خوب ما باز اومديم
خوب ما باز اومديم.
يکمي خوابالوام.
شروع خوبي به نظر نميرسه. شايد بهتره برم دستشويي.
کتاب خوبيه.
امن ترين جا واسه کشتي ساحله ولي کشتي واسه اينکه تو ساحل بمونه ساخته نشده.
کماکان خنگولم. ولي خوشم اومد امروز خيلي عالي بودم. عالي به تمام معنا.
دارم احساس خستگي ميکنم شايد به خاطر ناکامي اون خوابي باشه که بعد از ظهر ديدم. شايد بهتر بود ميذاشتم کارشو بکنه. ولي نه من تقريبا بيدار شده بودم. به هر حال . . .
چرا دارم شيش پهلو مينويسم؟
خوب الان شب‌ه ديگه بايد بخوابم نه؟
خوب يه بار از اول خوندم ديدم اونقدا هم بد نيست.
نه تو دفترم هم بعضي وقتا اينجوري مينوشتم به خاطر تريپ وبلاگ نيست.
ولي نه خيلي دارم تخماتيک مينويسم. بهتره يکم يوگا برم. صبر کن . . .
خوب خيلي خوب شد.
امروز دانشگاه که کاملا مسلط بودم رو خودم. تمام کارايي که بايد ميکردم رو طبق برنامه ريزي انجام دادم. کارايي که شايد يه هفته ميکشيد تا انجام ميدادم. البته انجام نميدادم هيچ وقت.
شايد چون از خودم انتظار دارم خوب بنويسم اينقد تحت فشارم. نه؟
شايد وبلاگ اصليمو هم آپ کنم. خيلي وقته دست نزدم بهش. البته امروز که اينترنت قطع‌ه اينجا.
هنوز يادداشت قبلي طبق معمول پست نشده.
چقدر اهميت داره که تاريخ دقيق رو با ساعت و اينا بنويسم؟ هوم؟
بگذريم.
به اين فکر کرده بودي که همه مشکلاتت به خاطره اينه که خيلي ضعيفي و فکر ميکني خيلي قوي هستي؟
يهو چي گفتم خداييش.
ولي انصافا من آدم ضعيفيم. خيلي کار دارم نبايد هي مغرور بازي در بيارم.
يه چيز باز از اون فيلم نمايش ترومن: آقا جان شايد همه اين آدمايي که ميبينم واقعا آدمکن، ولي من که آدمک نيستم. من چيکار به حرف ملت دارم.
به قول اين کتابه: آدما بهترين راه رو ميبينن ولي باز از همون راهي ميرن که بهش عادت کردن.
اي مسعود شيطون تو ميدونستي چه کتابي داري هديه ميدي.
ولي انصافا دارم طوري مينويسم که انگاري ۵۰۰ تا ويزيتور دارم.
بابا عزيز من اينجا قرار نيست لو بره.
شيطونه ميگه پاشم برم اسپانيا. ولي نه اينجا ۱۰۰۰ تا جاده سانتياگو هست که هر روز ازش رد ميشم.
من حتي يک دوست هم ندارم که بياد خونمون. من حتا اگه مسعود و مهدي رو نبينم شايد چند سال حرف نزنم.
چرا من مسعود و مهدي نباشم؟ ميتونم واسه خودم دوست پرورش بدم.
آهان ديدي. ميگم مغروري بگو نه. آخه پسر خوب شايد تو داري با ملاکاي خودت ميگي ملت عقبن.
نميگي اونا هم با ملاکاي خودشون بهت ميگن ديوونه؟
کس نگو ديگه.
مگه قرار نشد بقيه فقط آدمک باشن.
نه خوشم اومد بمب‌بستات منطقي شدن. نه نه داري بزرگ ميشي.
اي خداااااااااااااا. بابا اينجا ويزيتور نداره چرا سبکت رو تيتيش ماماني ميکني.
ببين همينه که هست من الان اينطوريم. مگه نميخواستي هر شب چيز بنويسي.
خوب ديگه بدو بيراه نثار خودت نکن.
خوب انصافا من الان حرفي واسه گفتن ندارم. نبايد انتظار چيزي بيشتر از کس نوشت داشته باشي.
شايد امشب باز اومدم. شايد بتونم رو فکرم کنترل بيشتري داشته باشم.
کشتيه ديگه چه ميشه کرد.
الان داشتم آخراي دفتر قبلي رو ميخوندم
الان داشتم آخراي دفتر قبلي رو ميخوندم.
بهتر نيست يه برنامه ريزي واسه روزام انجام بدم؟
من چيکار ميکنم؟
خسته نشدي از اين علامت سوال بازي؟
نترس از تکنولوژي عقب نميموني.
خودت که ميدوني الان کاري نميکني و بيشتر تو خلسه داري جفتک ميندازي.
فرق تو با محمد چيه؟ اگه مقايسه کني ميبيني در واقع تو هيچي نيستي. البته اگه بخواي اينطوري ادامه بدي.
دردهايي که کشيدي کمبودايي که داشتي باعث شده اينقد فکرت متفاوت باشه.
حالا تو مياي اداي آدماي احمق رو در مياري؟
خودت متوجه شدي که وقتي کاري رو تا آخر و درست انجام ميدي چه حالي ميده. واسه چي وقتت رو اينطوري تلف ميکني.
ديگه وقتش رسيده که بين بد و خوب، در هر انتخاب فقط خوب رو انتخاب کني.
تو که خوب و بد رو ميفهمي حالا. اگه نفهميدي و بد رو انتخاب کردب هم باز اينقد ضرر نميکني حداقل نميسوزي اينطوري.
. . . چند دقيقه . . .
الهام زنگ زده بود. زياد تحويل نگرفتم. هي الکي ساکت ميشد شايد يه چبز بگم ولي من که اصلا حسش رو ندارم. آخرشم به سبک خودش کلي ساکت موند بعد قطع کرد. ميگفت چرا اينقد پول تلفنشون زياد اومده نصفه شبي. ميگه هر شب از ساعت ۱ تا ۶ صبح کانکته.
طفلکي.
شايد اگه خاطر آزاده نبود مخش رو ميزدم. شايد !
آزاده؟ من که نميتونم تحمل کنم اين تحويل نگرفتناتو. بهت که گفتم فکر ميکنم اين رفتارات يعني اينکه برو گم شو. وقتي بابات واست موبايل ميخره ميگم شماره بده ميگي نميشه.
ها ها .
اگه تو بودي ميگفتي: هه هه.
به هرحال اينو يادت باشه تو هم مثل بقيه شدي رفت. همونطوري که اول گفتم من کسي رو ترک نکردم ولي بقيه منو ترک کردن.
تو منو خوب ميشناختي. نميشناختي؟
يه لحظه احساس کردم مخم داره پنير ميشه. ارزشش رو نداره باز بهش فک کنم.
واقعا ارزشش رو نداره.
به قول معروف جمع کن بريم فلسطينو آزاد کنيم.
نگفتم مغزم پنيره.
اصلا چطوره هر شب خودمو مجبور کنم بيام اينجا هي الکي چيز ميز بنويسم.
واي مگه ميشه قضيه رو فراموش کرد.
به سرم زد يه لحظه برم با اين الهام چت کنم.
شايد الهام باعث شد آزاده اينطوري کنه.
آزاده گفته بود دوس نداره با دختره ديگه‌اي بگردم. ولي اون که ميدونست من هيچ رابطه‌اي ندارم.
اگه اينقد احمق بود همون بهتر که ميرفت.
ولي آخه منم خيلي احمق بودم و اون به خاطر احمق بازيام نرفت.
پس اين به اون در.
ولي آخه اينم شد استدلال؟
به هر حال آزاده تو بايد خيلي
ازاده ميبودي تا از اون زندگيت دل بکني. فکر ميکردم اين کارو ميکني. اشتباه کردم نه؟
فکر ميکنم آدمايي مثل محمد برات مناسب باشن.
اين جمله رو به آدمايي ميگم که ضعيفن.
خب ديگه بستته.
چرا من اينقد دلم ميخواد تايپ کنم؟
اصلا يادم نمياد قديما از اينجور ران‌تايم نويسا نوشته باشم.
شايد بعدنا مفيد واقع بشه. حتما ميشه.
شايد به خاطر تمبلي از برنامه ريزي باشه که قرار بود واسه شکوفايي بکنيم.
هوم؟
۱۳۸۴-۰۲-۲۵ | ۶:۳۴ بعدازظهر
زنداني که در آن زندگي ميکنم
زنداني که در آن زندگي ميکنم
اينجا زندان من است. ميبينندم. مواظبمند. ميخواهم فرار کنم. احساس پشيماني. حواسشان به من است.
حبس ابد خورده ام گويي.
به زندان عادت کرده ام.
وکيل ندارم.
وقتي خودم جزء زندانبانها هستم چطور فرار کنم.
غذا ميدهند غذا ميخورم شب مي شود خوابم مي آيد ميخوابم. صبح بيدارم ميشوم. پرده ها هنوز کشيده اند. نميخواهم هم سلولي ها نگاهم کنند.
مشت ميزنند مشت ميخورم. له ميکنند له ميشوم.
مريضم ولي اجازه ندارم به دکتر بروم. خسته ام، هميشه استراحت ميکنم.
حتي نميشود در سلولم حلقه آويز شوم، اجازه ندارم.
اين زندان من است. وحشتناک ترين زندان هستي. هي پسر تو هنوز زنده هستي؟
مگر جهنمي که ميگفتند اينجا نيست؟ پس چرا من اينقدر سردم شده؟
هي اوني که داري فيلمم رو نگاه ميکني، ميشه بگي چرا اکانتم اکسپاير شد؟ من تازه رجيستر شده بودم.
دلم ميخواد آزادم کني. تا کي ميخواي رد صلاحيتم کني؟
من که در تعريف آدم هستم. پس چرا ؟ ؟ ؟
هدايت ميگه: در زندگي کوفت هايي هست که مثل خوره آدمو ميخوره
ولي من ميگم خوشبه حالت صادق تو زندگي ام مي کردي تا بعضي چيزا مثل خوره بخورنت.
اتاقم بوي مرده ها را ميدهد. اين را يکي از زندانبانها با خودش زمزمه ميکرد. هوا مثل هميشه تاريک بود. حتي سگ هم تحويلم نميگرفت.
برق نوسان ميکرد کامپيوتر ريست ميشد. مخابرات مدام با مادرم وصلت ميکرد.
دنيا در اين روزها خيلي تخمي شده بود.
دوربين را کمي بالاتر ببر.
بهتر نبود اينجاي فيلم يکي به ملاقاتم بيايد؟ يا مثلا نقشه فراري چيزي؟
دوريبين ها را خاموش ميکنند و از سبزه زارها فيلم ميگيرند. از همان چيزهايي که سالهاست نديده ام.
هي موجودات دوپاي متفکر fuck off
خواستم دو کلوم خارجي بنويسم ديدم بلد نيستم.
راستي ايني که الان داره تايپ ميکنه کيه پس؟
واي چقدر اين مهدي و مسعود خوبن
واي چقدر اين مهدي و مسعود خوبن.
ديروز اولين هديه عمرم رو گرفتم. اولين هديه اي که به من تعلق داشت کتابي بود از مسعود.
امروز هم مهدي زنگ زده بود.
اين مهدي يه چيزي تو خودش داره، واسه من حکم پيغمبر رو داره. کاش رابطمون بيشتر ميشد.
هيچي ديگه، من خيلي از اين محمد دلم پره. همون حسي رو دارم که موقع بستن شرکت داشتم.
دلم ميخواد قيد اين موجوداتي که فقط ميخوان سوء استفاده کننو بزنم.
من چرا مثل بقيه هم دوره‌اي ها نميرم پي کارم؟ هي ميخوام بپرم جلو !
مثلا پول در ميارم؟
مثلا ميخوام حس مفيد بودن کنم؟
بابا آدمي مثلا تو.
ببين وقتي يه پروژه واسه خودت انجام دادي چقدر رفت رو قيمتت، اينو مقايسه کن با کارايي که با محمد ميکني.
خط هاي بالا رو خوندم. چقدر با ثبات و محکمم.
امروز حکمت اينجا بود کلي سر و صدا کرديم، فکنم انرژيم تخليه شد. يا يه چيزي تو همين مايه ها.
هنوز تو صفحات اول همون کتابم که حدود ۳۰۰ صفحست. مسعود گفت آروم آروم بخونمش.
الان دارم اين VS.NET رو پاک ميکنم. چند ماهه رو سيستممه و منم باهاش کار نميکنم گفتم يه حالي به سيستم بدم سبک شه.
سيستم بيچاره هم مثل منه. هميشه خدا روشنه ولي چيکار باهاش انجام ميشه؟ حتي شبا هم روشن ميمونه.
به قول معروف گوز پيچه. منم اينطوريم. وقتي يه استراحت کوچولو به خودم ميدم فکر ميکنم زمان رو دارم از دست ميدم در حالي من هميشه در حال انجام دادن هيچ کاري هستم.
من واقعا چي کار ميکنم؟
خوب گوز پيچم ديگه.
مشکل اساسي اينجاست که الان که دارم اينا رو ميگم همين فردا خودمو با يه سري اراجيف خفه ميکنم. اين خط اينم نشون.
هميشه همين طوري بوده.
هنوز يادداشت قبلي تو کاميوتره و پستش نکردم. اينجوري تاريخا به هم ميخوره.
کماکان در حال پاک کردنشه.
خوب ديگه نوشتن کافيه. فعلا . . .
نميدونم چطوري شروع کنم
خوب، نميدونم چطوري شروع کنم.
راستش يکمي خوابم مياد، يه خورده هم کم انرژي هستم و نفس نفس ميزنم.آخه الان شنا رفتم.
ببين چيزي که ميخوام بنويسم رو الان بهش نرسيدم. خيلي راجع بهش فکر کردم. نميخوام بگي باز اين ورزش کرد فکر کرد چه خبره جو گرفت و از اين صحبتا.
ببين تو تا وقتي که خودت نتونستي نجات پيدا کني کسي رو نميتوني نجات بدي. مي فهمي؟
اگه احساس ميکني ميتوني خوب بنويسي،خوب ازش واسه خودت استفاده کن. اگه فکر ميکني خيلي مخت توپه، خوب ازش واسه موفقيت خودت استفاده کن. وقتي به جايي رسيدي اونوقت ميتوني تصميمات بهتري بگيري.
اگه دارم بي روح و حزب اللهي مي نويسم بذار به پاي خواب آلودگيم. هرچي باشه الان فقط دارم از حافظم استفاده ميکنم.البته منظورم اين نيست که مخ رو بوسيدم گذاشتم کنار.
يه چيز ديگه مونده اونم بگم برم.
ببين تو اگه با له کردن خودت ميتوني کلي از خودت احساسات و اشک بريزي بيرون اصلا به نتيجش فکر کردي؟
اينجاش رو ديگه نميتونم خوب بنويسم، خودت بگير چي دارم ميگم. من فقط سر نخ دادم.
از شعر و احساس به نفع خودت استفاده کن. خر نشو. اشتباهاتتو تکرار نکن.

اگه به حرفام گوش بدي ميتوني خودتو نجات بدي.
تو هيچي نميدوني مثل يه بچه کوچولويي. الکي مغرور نشو. باهات کار دارم خودتو از بين نبر.
اگه دنبال يکي ميگردي که بهش اعتماد کني مطمئن باش بجز من کس ديگه اي نيست.
مطمئن باش.
حرفاتو اينجا بزن بعد خودت قضاوت کن. خودتو بشناس.
خيلي چيزاي ديگه هم هست که کم کم همشونو ميگم.