۱۳۸۷-۰۲-۲۳ | ۸:۳۶ بعدازظهر
این یک جور مرگ است

87/2/21

اینجا اوبونتوست.

اوبونتو یک توزیع از لینوکس است که به تازگی ارائه شده.

کیبورد استاندارد فارسی تفاوتهای اندکی با کیبورد مایروسافت دارد، همین امر باعث کندی محسوسی در نوشتنم شده.

چند روزیست که کتاب دنیای سوفی را از نمایشگاه کتاب تهران خرید اینترنتی کرده ام و می خوانم.

اگر چند سال پیش این کتاب را می خواندم دیوانه می شدم و هنگام خواندن اشک از چشمانم جاری می شد ولی دیگر لذات فلسفه هم برایم عادی شده و آن نگاه فیلسوفانه را ندارم و احساس می کنم هرگز جوابی برای سؤالات اساسی فلسفی نخواهم یافت.

این یک جور مرگ است.

این مرگ یا جزء عوارض سیتالوپرام است یا دلیلی بر مصرف آن.

من دیگر یک فیلسوف نیستم، یک آدم معمولیم که در روزمرگی غرق شده.

مطمئناً یک آدم معمولی نشده ام. بزرگترین شاخص یک آدم معمولی این است که کاملاً معمولیست، ولی من به هیچ وجه معمولی نیستم و هنوز کاملاً متفاوت از بقیه فکر و زندگی می کنم.

شاید اسیر یک فلسفه‌ی شکست خورده باشم، ولی هنوز نوعی فیلسوف محسوب می شوم که از پاسخهایی که در دست دارد راضی نیست.

تنهاترین پسری که پشت کیبورد دراز کشیده

87/2/16

امروز یکی از ماکزیمم های نسبی نمودار دپسردگی ام بود.

فکر کنم مغزم رو به طور کامل از دست دادم، یا مثلاً بخش اعظمی از اونو.

ماهواره رو دادم رفت، شاید این بزرگترین تغییری باشه که در این روزها داشتم.

هش حوصیله یوخوم.

دارم به صدای دلنواز "گوگسل" گوش می دم.

بی دلیل گریه می کنم، وقتی به زندگی خودم نگاه می کنم مگه نیازی به دلیل هست.

صدای داریوش: ای بزرگ و ماندنی

این همون نیست؟ همون اضطراب اگزیستانسسیالیستی؟ همونه ...

برو حال کن، عامل وابستگی تو ماهواره بوده.

خوب، حالا چطوری بخوابم؟ ساعت از 2 شب هم گذشته.

خوشحالم که فردا صبح می خوام برم سر کار و مجبور نیستم مثل امروز تا ساعت 2 ظهر بخوابم.

نفرین نامه ی داریوش.

چند ساعت پیش که در اوج ملال بودم، یهو گفتم اصلاً نمی خوام برم فراگیر، بذار واسه آزاد بخونیم...