هواست با منه؟
طبقه زندگيمو يخورده عوض كردم. خوب اين طبيعيه كه اينقدر ضعيف ظاهر بشم.
ميگه: به پيشرفت بشريت كمك كن و به فكر آيندگان باش. آخه دفعه بعد كه به دنيا اومدي ميشي يكي از همون آيندگان.
به هر حال زندگي بينهايت ادامه داره حالا هرجا كه ميخواد باشه.
اگه هم ادامه نداشته باشه هم كه هيچ.
دو روزه هيچي نكشيدم. امروز عصر سر كارم نرفتم و رفتم با دندونپزشكي تصويه كردم الانم كه ميبيني دارم گوگوش گوش ميدم. به دادم برس اي اشك دلم خيلي گرفته.
ميخوام يه دين بيارم واسه خودم. تركيبي از يوگا و زمانبندي و اخلاقيات و حتي معنويات به سبك خودم.
ميخوام داخل يه استريم لاين مشخص برم جلو. اينطوري فلهاي به جايي نميرسي.
جا؟
من حتي نميدونم بايد كجا برسم.
به قول تانيا مگه اصلا قراره كه بدوني بايد به كجا برسي؟
عجب دنياييه اين زمين. هرجور نگاش ميكني همونجور ديده ميشه.
شايد اصلا كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ.
ولي واقعا دنياي غريبيه آدم خيلي چيزاش اينجا ارضا نميشه. همه با هم غريبن اينجوري كه نميشه. من واقعن اينجا سازگار نيستم الان.
ماوراء يا همين ورا؟
الو وصل كنين به صادق هدايت، الو صادق ميگي بهم؟ نميگم به كسي، بهم بگو.
نه اصلا مگه فرقي هم ميكنه؟ ميخواي با يك جواب ساده بذارمت سر كار؟
راحت ميري سر كار.
گوگوش داره ميگه حتي خود تولد آغاز راه مرگه.
تو چرا با زندگيت حال نميكني؟
بابا دنيا دو روزه تو چرا تقاضاي عشق ابدي ميكني؟
گوگوش افتاد تو خط ما.
بيايد اينقد با هم دشمن نباشيم. خوپ؟ بابا اينجا به اندازه كافي چيزاي بد داره، شما ديگه بد نباشين.
شيزوفرني نميگيري؟ اگه بتوني كنترلش كني ميتوني يه دنياي توپ تو روياهات بسازي.
فردا يكي ميكشم.
بابا يه سازماني گروهي چيزي بياد ما رو جذب كنه ببره حملات تروريستي و اينا.
اداي آدم بزرگا رو در نيار من كه ميدونم دنياي تو چقد كوچيكه.
من هنوزم ميگم نيازت به فلسفه از ضعفت ناشي ميشه نه از قدرتت.
چي ميگي بابا.
حداقل پنجمين چاي غليظ رو دارم ميرم بالا با صداي گوگوش جون.
يادته يه شب قدر از خدا خواستي بهت احساس موسيقي و قدرت نواختنشو بده.
واقعا فكر ميكنم بعد از اون اين قدرتو به دست اووردم. خيلي خرافاتيم نه؟
همه خرافاتين.
گوگوش ميگه: ما راندگان باغ خدائيم.
من قبل از اين كه مهدي بشم يكي ديگه بودم كه خيلي آدم بدي بوده بعد كه مردم وارد جهنم شدم. جهنم هم كه ميگن همينه و الان من توشم. جهنم همان مهدي است. ميگن اگه بخواي ميتوني از جهنم خارج بشي.
الو روابط عمومي؟ ميشه در مورد گذشته من توضيحاتي بدين؟ مگه من چيكار كرده بودم؟ اين دفعه كه مردم قراره كدوم كشور به دنيا بيام؟ اينو واسه اين ميپرسم كه برم از الان با فرهنگش بيشتر آشنا بشم.
(جو گرفته بعد از خوندن وبلاگ فرياد بي صدا)
الف اگر با ب نباشد ميميرد ب اگر با الف نباشد ميميرد الف با ب نيست من دارم ميميرم.
سرم را به بالش ميكوبم چيزي نميشود ميخواهم فرياد بزنم نميتوانم اگر با سر به لبهي ميز بكوبم دردم ميگيرد ولي باز چيزي نميشود.
نه. مغزم را از سرم خارج كنيد من حافظهام را دوست ندارم. من اين وضع را دوست ندارم. من به كمك احتياججججججج دارمممممممممم.
كمك، مرا بكشيد من نميتوانم خودكشي كنم من خرم من گاوم من همانيم كه تو از همه بيشتر از آن بدت ميآيد. باورم نميشود از جنس همين موجودات دو پا باشم كه دوروبرم را گرفته اند.
كمك.
ديوار انتهاي دنيا كجاست تا سرم را به آن بكوبم، نه، سرم را نه، تمام وجودم را، وقتي انتها ندارد بايد همينطور تا ابد بروي.
چرا خدا وجود ندارد؟
چرا اينجوريهههههههه؟
الو روابط عمومي؟ ببخشيد ظاهرا منو اشتباهي فرستادين اين دنيا ! من با اينجا سازگار نيستم اگه ممكنه منو بفرستين جايي كه بايد باشم.
ترك خر.
به ياد گذشته هاي دور، صداي نامفهوم خواننده تركيهاي فرهنگ تركيه را به واسطه گوشهايي كه مي گويند مال خودم است به روحم تزريق ميكند، روحي كه نميدانم اصلا وجود دارد يا نه. حداقل احساس ميكنم صدايي ميشنوم. بهتر است هدست رو بردارم تا بيشتر از اين از چيزي كه ميخوام بگم فاصله نگرفته باشم.
در كالبدي به نام جسم در جايي به نام زمين، آن هم كجاي زمين، كشوري عقب مانده، آن هم كجاي كشور، در شهري دور افتاده با چه مردمي، آخر تعصب و بي فرهنگي.
آره. در همين جايي كه بالا گفتم پشت ميز كامپيوترم در كافينت نشسته بودم كه موجودي عجيب منو صدا كرد و در مورد فيلتر بودن سايتها پرسيد و من هم آدرس سايتي فيلتر شده را برايش زدم تا نشان دهم اينجا خبري از فيلترينگ نيست.
آري در جايي مثل اينجا فيلترينگ كيلو چنده.
چند دقيقه بعد بود كه صدايي عجيب كه متعلق به همان موجود عجيب كه بعد ها فهميدم نامش تانياست مرا صدا زد و از آنجايي كه من هم مثل اكثر پسرهاي معمولي نسبت به دخترهاي عجيب حساسيت دارم خودم را با سر به ميزش رساندم و با كمال تعجب شنيدم كه گفت از اين آدرس ها هرچه بلدي براي دوستم آف بذار اون خورهي سايتهاي سياسيه. با همين گوشهاي خودم بود كه شنيدم مثل دخترهاي معمولي از من پرسيد آيا تو بچه تهران هستي؟ خوب شايد براي او هم عجيب بود كه در اين كره خاكي كه از قضا گرد هم هست موجود احمقي مثل من يافت ميشود، آن هم در اينجا. آنقدر احمق كه سايتهاي ممنوعه را كه بايد فيلتر ميكرديم را فقط از روي ضعف در مقابل جنس مخالف برايش قطار ميكرد.
به گفته خودش روزهاي اول كه به كافينت ما ميآمد جو وحشتناكي بر عليهش حاكم بود كه از قضا يكي از افتخاراتش اين است كه ايستاد و جو را عوض كرد و شكست را نپذيرفت، واقعا نميدانم خودش تنهايي همه اين كارها را كرد يا نه ولي حتي اگر من هم كمكش كرده باشم باز به طور غير مستقيم كار خودش بوده.
دوستان هر كدام نظر خاصي در مورد اين موجود خاص داشتند و از آنجايي كه من محرم دل خيليها هستم( چون خطري از جانب من تهديدشان نميكند) نظراتشان را با من در ميان گذاشتند.
آقاي شماره يك مي گفت ديوانه است كه البته اين را خودش هم قبول دارد و حتي با برداشتي كه از كلمه ديوانه ميكند به آن افتخار نيز ميكند.
آقاي شماره دو ميگفت با تو زياد ميپرد اگر تا به حال . . . خيلي اسكولي.
آقاي شماره سه ميگفت اگر مشكل جا داريد من ميتوان زنم را بيرون بفرستم خانه ما امنيت بالايي دارد. البته همين آقا در حال حاضر به طور كامل نظرش عوض شده.
آقاي شماره چهار كه اصلا مرا آدم حساب نميكند با چشمانش احساس حسادت را به روشني نشان داد كه البته منظورش كمي نزديك بود به آقاي شماره سه.
آقاي شماره پنج وقتي سوال موزيانه مرا در مورد شخصيت تانيا شنيد جواب داد: چشم و گوشش ميجنبد و اگر همينطور چشم و گوشش بجنبد چشم و گوش ما هم ميجنبد.
آقاي شماره شش ميگفت اين دوران گذراست همه نميتوانند مثل او خودشان را تخليه كنند همه اين دوران را تجربه ميكنند.
فقط شش نفر نبودند آقايان زيادند. آقاياني كه به فتواي تانيا موجوداتي مغز فندقي بيش نيستند. اكثر همين آقايان مغز فندقي هم نظرات وحشيانهي مشابهي داشتند.
تانيا راست ميگفت اگر زن سادهاي بود اين همه آقا نظر نميدادند.
خوب بايد اعتراف كنم كه وقتي انگشتان اين موجود به طور اتفاقي به من ميخورد احساس خوبي پيدا ميكنم فكر ميكنم اين احساس خواهرانه باشد با اين كه هيچ وقت انگشتان خواهرم به من نخورده.
تا قبل از اين دو موجود با نامهاي مسعود و مهدي كه در شخصيتم تاثيرات زيادي گذاشتهاند وارد اين دفتر شده بودند و حالا موجود سوم به نام تانيا هم وارد شد.
يك پيامبر زن.
واقعا در بعضي زمينهها كه با من حرف ميزند مثل اعراب زمان پيامبر نگاهش ميكنم.
نميدانم تا كي با هم در ارتباط خواهيم بود ولي هر روز ممكن است آخرين ديدار ما باشد. دليل اصلي كه اين متن را نوشتم تشكر از تانيا نبود بلكه خواستم در آينده فراموش نكنم حرف زدن با يك موجود عجيب چقدر ميتواند آرام بخش و حتي لذت بخش باشد.
نميخواهم با اين جمله بالا متن را تمام كنم چون احتمالا وقتي تانيا اين را ميخواند من در كنارش هستم و شايد خودش را بخواهد لوس كند و احساس خودبزرگ بيني بهش دست بدهد.
معمولا موجودات عجيب زود از من بيزار ميشوند چون هرگز متوجه نميشوند من چه ميگويم ولي ظاهرا اين موجود زياد هم عجيب نيست و بعضي حرفهاي مرا ميفهمد.
در بالا گفتم كه تانيا سومين شخص وارد شده به دفترم است اگر بخواهم نكات مشترك را به سبك آدمهاي معمولي ببينم متوجه ميشوم كه مهدي و خودم و تانيا در بچگي يكي از والدين خود را از دست دادهايم و به دنبال تكه هايي گم شده ميگرديم
كه ميدانيم هرگز دستيافتني نيستند.
زمان همينطور در حال گذر است حتي در اينجا، جايي كه در سطرهاي ابتدايي نيز به آن اشاره كردم.
وقتي به اين قسمت از متن رسيدم احساس مادري را پيدا كردم كه بعد از 9 ماه فرزندش را به دنيا آورده و احساس ميكنم وقتي اين متن توسط ديگري خوانده ميشود مانند اين است كه بچه را در آغوش گرفته و نوازشش ميكند.
جمعه خوبي بود.
نه جدي جدي خوب بود اينطوري نگام نكن.
مجبور نيستي چيزي بنويسي !
خواب توپي ديدم و تا دو و نيم ظهر خوابيدم بعد رفتم حموم و يخورده مجله شبكه الكترونيكي ورق زدم بعد كه خانواده رو دك كردم رفتم يخورده خوراكي گرفتم و اومدم رو پروژم كار كردم بعدش رفتم از مهراب 4 قطعه كباب گرفتم و با يه نوشابه خانواده بزرگ وارد شكمم كردمشون و بقشم ريختم تو زباله بعد از روش يك وينستون و بعد با حضور پسرخاله فيلم ace ventura از جيم كري رو ديدم و چنتا كنت رفتيم بالا. اونقدر چيز ميز با صداي متاليكا خوردم كه نگو و نپرس.
چقدر كم شد. همش يك پاراگراف.
با ساعت آشتي كن.