فكر ميكنم اين بدترين احساسيست كه يك انسان در طول عمر خود تجربه ميكند.
چرا بايد اينقدر حال من بد باشد؟
بيخيال مقدمه.
اسير دنياي يك ايدهآليست شدهام.
مسعود با تمام توانايي هايي كه داشت چقدر از نظر روحي كمكم كرد، در كنار مسعود از ضعفهايم شرم نميكردم بلكه راهي براي از بين بردنشان ميديدم.
يكجورهايي دلم ميخواهد ديگر با ليلا رابطه نداشته باشم. شايد همين خصوصيتش باعث شده احساس تنهايي كند.
بهتر است راه خود را بروم،اگر احساس كرد ارزشش را دارم همراهم خواهد آمد، اگر نه هم كه هيچ.
به دنبال يك منبع قدرت ميگردم تا روحم را تغذيه كنم.
دلم ميخواهد حريمي كه بينمان است را از بين ببريم و مثل دو كودك،بدون هيچ سياستي با هم حرف بزنيم، تمام حرفها را.
ظاهرا چنين عنصر خالصي را نميشود در اين دنيا يافت.
راستش من كه در همين اوايل كار از اين رابطه خسته شدهام. از اينكه مدام او خودش را جاي من بگذارد تا ببيند چه ميگويم و من خودم را جاي او بگذارم خسته شدهام.
من گريه ميخواهم، من عشق ميخواهم، ميخواهم نمودارها را ببينم كه چطور بالا و پايين ميروند.
من رباتي كه از قبل برنامهريزي شده باشد را دوست ندارم.
حاضرم در سرما يخ بزنم ولي زير چادر مشكي نروم.
من آزادم.
دشمن من خطهاي قرمزيست كه محدودم ميكنند.
سردرد ناشي از ضعف روحي، تمام امروز مرا همراهي كرد، حتي تعارف سيگار را هم رد نكردم به خيال اينكه راهي براي فرار يافتهام.
هيچ چيز نميتواند مثل گفتن واقعيت و صداقت مرا آرام كند.
براي من مهم نيست كه عكست را امانت ميدهي يا نه،
من چشماني مهربان ميخواهم كه به چشمهايم اعتماد كند و دستي كه از بوسههايم هراسي نداشته باشد.
شايد من بيشتر از آنچه كه فكرش را بكني نقاط ضعف داشته باشم، ولي اگر دركم كني و مرا دشمن خود نداني آنقدر پتانسيل دارم كه همه چيز را عوض كنم.
اگر در هر زمينهاي فكر ميكني نظرت درستتر است با من در ميان بگذار، دلم ميخواهد همه چيز را بشنوم.
اگر از چيزي رنجيدي دلم ميخواهد رك بگويي اگر از چيزي خوشت آمد بگويي.
اگر مايل باشي من هم ميتوانم كمكت باشم.
خواهش ميكنم از من خجالت نكش.
مگر ما چندبار زندگي خواهيم كرد؟
اين روزها ديگر تكرار نخواهد شد، ديگر اين فرصتها پيش نخواهد آمد.
خودت باش، تا من هم خودم باشم، دل به دريا بزن تا براي مدتي هم كه شده با هم باشيم.
بالاخره بعد از چند روز به احساس رستگاري گم شدهام رسيدم.