۱۳۸۴-۱۲-۲۴ | ۲:۴۹ قبل‌ازظهر
چهارشنبه سوری

امروز بهترین چهارشنبه سوری تاریخ بودپف روزی که من و لیلا حسابی با آتش عشق هم بازی کردیم.

امروز چند درجه از نظر روحی ترفیع گرفتم و رشد کردم.

دلم برای دستان لیلا، چشمانش، لب هایش، نفس هایش، گرمای سینه هایش، برای موهایش و به طور کلی برای خودش تنگ شده.

امروز هم از نظر روحی و هم از نظر جنسی به نحو مطلوبی ارضاء شدم.

کاش می شد امشب در آغوش هم بخوابیم. امیدوارم قبل از اینکه به سربازی بروم این اتفاق بیفتد.

دلم می خواهد تمام بدن لیلا را لیس بزنم و طوری بغلش کنم که خدا هم از اینکه من و لیلا را آفرید احساس رضایت کند.

دلم نمی خواهد مسائل جانبی یا بحث خاصی را وارد این یادداشت کنم، فقط خواستم بدانید که امشب چقدر احساس لذت بخشی دارم.

۱۳۸۴-۱۲-۲۱ | ۱:۰۰ بعدازظهر
فرهنگ غلط

اگر سکس اینقدر بد و وحشتناک است پس چرا من تا این حد به آن گرایش دارم؟

من آدم شهوتران و کثیفی هستم؟

اگر لیلا الان در اتاق من بود به او پیشنهاد سکس می دادم؟

هدف من از بوسیدن لبهای او سکس است؟

او از بوسه های من نفرت دارد؟

کاش می شد این نقطه ضعف من، لیلا را آزرده خاطر نکند.

من در زمینه ی سکس نقطه ضعف دارم؟
مگر میل جنسی برای ارتباط بیشتر و بی پرده تر با جنس مخالف نیست؟

پس چرا این میل مدام بین ما فاصله می اندازد و باعث خجالت از هم می شود.

...

چرا خودم را گول می زنم؟

چرا در خیالم از لیلا چیزی می خواهم که خودم هم نمی دانم چیست؟

اگر خودم جای او بودم و پسری که هنوز نمی شناسمش مدام خودش را به من می چسباند چه کار می کردم.

من باید با این احساسات چه کار کنم؟

ببین یک غریزه ی ارضاء نشده چطور روال منطقی زندگی را به هم می زند.

شاید بهتر است مثل همیشه این میل را سرکوب کرد.

این وسط کسی هم مقصر نیست، تا همین جایش هم لیلا خیلی شجاعت به خرج داده.

این مسئله بر می گردد به فرهنگ غلط جامعه که حس نوشتن درباره اش را ندارم چرا که این موضوع مثل روز روشن است.

شاید بهترین راه حل این باشد که کمتر با هم رابطه داشته باشیم تا مجال کمتری برای عشق بازی بیابیم.

احساس غربت عجیبی می کنم.

سکوت معنا دار

سکوت معنا داری بین من و کیبورد.

احساس ضعف در مقابل خودم، خودم به عنوان اصلی ترین عامل در عدم فهمیدن.

فکر می کنم یک سالی می شود که فهمیده ام مشکلات من از جنبه های روانشناسی ناشی می شود تا فلسفی.

به قول خسرو همه چیز باید با هم پیشرفت کند و معنا ندارد اگر از نظر روانشناسی پیشرفت کرده باشیم ولی از نظر فلسفی نه یا برعکس.

فکر می کنم در حال حاضر از نظر روانشناسی خیلی عقب هستم.

زمان را به بدترین شکل ممکن از دست می دهم.

ظاهرا دارم پیر می شوم.