۱۳۸۶-۱۱-۰۶ | ۹:۵۷ بعدازظهر
آرزوی آرامش

6/11/86

مثل همیشه اوضاع زندگی ام تخمی است.

افسردگی دارد از پا در می آورد.

از زندگی ام راضی نیستم.

از شخصیتی که دارم متنفرم.

روزها و هفته ها و ماهها در حال گذرند و زمان هرچه می گذرد من از خودم دور می شوم.

از خودم دور می شود.

کاش با خودم یکی بودم.

از ته دل برای خودم آرزوی سلامتی دارم.

آرزوی داشتن هدفی برای خود دارم.

آرزوی اراده ای قوی برای رسیدن به هدفم دارم.

آرزوی آرامش دارم.

آرامش با تنبلی فرق دارد. آرامش با فرار از مسئولیت فرق دارد.

التماس می کنم درمانم کنید. من بیمارم.

مرا هم در زندگی راه دهید. دستم را بگیرید. با من حرف بزنید و به حرفهایم با جان و دل گوش دهید.

من پول نمی خواهم، قدرت هم نمی خواهم. فقط می خواهم خودم باشم، یک سرباز، یک گارگر یا هر شخصیت اجتماعی که پیش بیاید. فقط بگذارید من هم وجود داشته باشم.

احساس احمق بودن بیچاره ام کرده، با من مثل احمقها رفتار نکنید.

التماس می کنم.

خوشبختی اصلاً ربطی به امکانات نداره

7/10/86

می دونی؟

من تمام مواد لازم برای رسیدن به آرزوهام در اختیار دارم، چندان نیاز به پول و چیزهای دیگه ندارم.

من می تونم خوشبخت باشم و این اصلاً ربطی به امکانات نداره، امکانات و پول و خیلی چیزهای دیگه بیشتر باعث عذاب و پس رفت من می شن.

این حرفها رو از روی تجربه های شخصی خودم می گم، مثلاً ماهواره داره باعث میشه تمام وقت سرگرمش بشم و تأثیر مثبت چندانی هم نداره، و جلوی پیشرفتم رو می گیره و وقتی من در حال پیشرفت نباشم احساس شرم و بدبختی میکنم.

بهترین زمان من وقتیه که هیچی ندارم.

وقتی امکانات ندارم قدرت خودم بیشتره.